آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

آرمان و سفر به چین - روز پنجم تا انتهای سفر

سلام به گل زندگیم آرمان ووروجک از روز دوشنبه 3 مرداد تا پنجشنبه دیگه بازدید خاصی نداشتیم که فقط این روزهامون با گشتن تو مراکز خرید و خرید کردن گذشت. دوشنبه : اول بازار خونچائو رفتیم و بعدناهار kfc و سپس بازار toy city که پشت بازار خونچائو بود.شما بعد از خرید اسباب بازیهات از toy city تو کالسکه خوابت برد و برگشتیم هتل و استراحت.عصر رفتیم بازار یاشو که از هتلمون خیلی دور بود و وقتی هم رسیدیم شما گلم اینقدر شیطونی کردی که اصلا نتونستیم ببینیم چی کار میکنیم چی میبینیم.همسفرامون را  اونجا دیدیم که از ظهر اومده بودن و راحت هم خرید میکردن و خاله و بچه ها رو هم اونجا دیدیم که تورشون آورده بودشون. ...
21 مرداد 1390

آرمان و سفر به چین - روز چهارم (خاطره و عکس)

گل پسر مامان سلام امروز خاطره روز چهارم سفر را مینویسم.بیشتر خاطرات و بازدیدها مال همین روزهای اول هستش. یکشنبه 2 مرداد 90 بود. ما و یک سری از هم توریهامون جزء تور پکن بودیم ولی تعدادی از هم توریهامون پکن-شانگهای بودن.اونایی که شانگهایی بودن 2 مرداد صبح ساعت 9 رفتن فرودگاه که برن شانگهای ولی بقیه در پکن بودن و روز را با لیدر چینی یعنی هری بازدیدهاشون را ادامه میدادن.برنامه روز ما از ساعت 12 شروع میشد. صبح تا ساعت 8 خوابیدیم وساعت 9 با همدیگه رفتیم برای خوردن صبحانه و در سالن هم توریهامون که 3 تا زوج بودن و 2 تا شون هم خانمهایی هستند که با هم همکار بودن و با هم به این سفر آمده بودن در سالن صبحانه&...
21 مرداد 1390

آرمان و سفر به چین - روز سوم (خاطره و عکس)

سلام گلم عسلم پسرم امیدم این قسمت خاطره روز سوم سفرمون یعنی شنبه 1 مرداد سال 90 هستش. مثل روز قبل ساعت بیدار باش راس 6 صبح بود که تلفن با برنامه از پیش تایین شده به صدا در اومد و تا 6.15 ادامه داشت. طبق برنامه روز قبل شما در خواب ناز و سنگین بودی و ما جداگانه رفتیم سالن برای صرف صبحانه . ساعت 8.30 در لابی حاضر بودیم و یک سری بازدیدهای دیگه برای امروزمون ترتیب داده شده بود.شما در لابی هتل با یک پسر ژاپنی که اون هم توریست بود آشنا شدی و اون با احترام و خیلی آروم بازی اش را به شما هم نشون میداد. آرمان و پسر ژاپنی توریست   یک چیزی که در بچه های توریستهای اروپایی و ژاپنی و خو...
16 مرداد 1390

آرمان و سفر به چین - روز دوم (خاطره و عکس)

سلام عزیزکم قربونت برم که عاشقتم امروز می خوام خاطرات روز دوم اقامتمون در پکن را برات تعریف کنم.جمعه 31 تیر 90 صبح زود راس ساعت 6 تلفن اتاق به صدا در اومد.طبق برنامه تنظیم شده از ساعت 6 تا 6.15 تلفن اتاقهایی که گشت با تور دارند به صدا در میاد.تلفن بالا سر پدر بود وبعد از هر بار زنگ خوردن اونو قطع میکرد.شما فرشته کوچولو اینقدر خسته بودی و در خواب سنگین و ناز بودی که اصلا با اون صدا حتی یه تکون هم نخوردی و سنگین خوابیده بودی.من و پدر بیدار شدیم و تصمیم گرفتیم که شما را به این زودی از خواب بیدار نکنیم  و تا زمان  حرکت  تور شما استراحت کنی که نیاز بدنت رفع بشه .اگه شما را زود بیدار میکردیم  خوابت نیمه کاره میشد ...
13 مرداد 1390

آرمان و سفر به چین - روز اول (قسمت دوم ,خاطره و عکس)

سلام پسر عزیزم امروز میخوام قسمت دوم سفر به چین را برات تعریف کنم. روز پنجشنبه ٣٠ تیر ١٣٩٠ بود . بعد از 7 ساعت پرواز  پا رو خاک کشور پهناور و پر جمعیت چین (شهر پکن) گذاشتیم.هنوز در فرودگاه بودیم و هیچ تجربه ای از مردم و فرهنگ و رسوم این قوم ندیده بودیم.البته بی اطلاع هم نبودیم ولی تمام اطلاعات ما بر اساس شنیدها و مطالعاتمون بود و میگن شنیدن کی بود مانند دیدن.خیلی مشتاق بودیم که  هر چه زودتر وارد این قوم بشین و شنیده هامون رو به حقیقت نزدیک کنیم. چین کشور پهناور با جمعیت حدود 1 میلیارد و 400 میلیو نفر به پایتختی شهر پکن.حکومت در این کشور حالت امپراطوری داشته که تمامی آثار تاریخی و گردشگری چین مربوط به آن دوران اس...
11 مرداد 1390

آرمان و سفر به چین (قسمت اول)

 پسرکم عزیزمامان می خوام در مجموعه ای طبقه بندی شده خاطرات اولین سفر خارج از کشورت را برات بنویسم تا تمام لحظه لحظه این سفر هم برای شما وهم خودمون باقی بمونه چون شما خیلی کوچکتر از اونی که بخواد چیزی ازاین سفر خوبمون تو ذهنت نگه داری و تنها یادگاری این سفر همین نوشته ها و عکسها هستن. این اولین سفر 3 تایی ما به خارج از کشور بود.من و پدر قبل از تولد شما با هم مسافرت رفته بودیم ولی از زمان تولد شما تا این زمان دیگه نتونسته بودیم با هم به سفر خارجی بریم شاید علتش نگرانی زیاد من و پدر از سفر راه دور با شما بود که فکر میکردیم هم شما خیلی اذیت بشی و هم ما . مهمترین  نگرانی ما این بود که شما در مسیر طولانی ...
8 مرداد 1390

آرمان گزارشگر

  سلام به پسر عزیزم و گلم آرمان خان امروز میخوام یکی دیگه از شیرین کاری های شما را بنویسم.شما هر روز یک کار جدید از محیط اطراف خودت یاد میگیری و اجرا میکنی و ما هم کلی لذت میبریم. چند وقتیه است که صبح جمعه ها برنامه جمعه تعطیله فتیله که تازگی هم اسمش و هم بازیگرانش عوض شدند را تماشا میکنی.البته برنامه سابق اسمش جمعه تعطیله فتیله بود و برات جالبتر بود.هم شما دوست داشتی و هم ما ولی از وقتی که بازیگرانش عوض شدند دیگه اون جذابیت رو حداقل برای ما نداره و اسمش هم شده جمعه به جمعه خونه به خونه. خلاصه مابین این برنامه یک مسابقه ای با نام مسابقه محله برگزار میشه که مجری اش آقای روشن پژوه و همیشه د...
28 تير 1390

نی نی شگفت انگیز ما (کد شماره 92)

سلام به پسر خوب و مهربونم امروز میخواهم یه خاطره از دوستت برات تعریف کنم.پارسال یعنی تو تابستان 89 بود که یه روز من و شما و دختر خاله روژین رفته بودیم تجریش یه دوری بزنیم که به مغازه اسباب بازی رسیدیم و شما طبق معمول توپهای داخل سبد مغازه رو دیدی و بهانه میکردی که توپ میخوای ولی ما کلی توپ برات خریدیم و خونه توپ از در و دیوار میباره بخاطر همین مامان مخالفت کرد و چون داشت اشگت در میاومد مامان دلش سوخت و با رضایت شما یه عروسک برات خریدم البته شما از همون بعد از نوزادی علاقه ای به عروسکهای مختلف نشون ندادی ولی این عروسک چون شبیه نوزاد آدم بود را دوست داشتی.وقتی آوردیمش خونه اولین اسمی که به ذهنم رسید اشکان بود که از همون موقع اشکا...
27 تير 1390

داستان ولادت امام زمان (عج) تقدیم به پسرم آرمان

سلام بر حضرت ولی عصر (عج) وهمچنین  پسر عزیزم این داستان زیبا از تولد امام زمان (عج) را در وبلاگت گذاشتم تا به برکت وجودی آن امام بزرگ که عالمی در انتظارش هستند اولا وبلاگت به عطر نام آن امام همیشه معطر باشه و دوما شما هم یکی از منتظران کوچولوی امام باشی و سوما حضرت مهدی (عج) حافظ تمامی فرشته های بی بال کوچولوی روی زمین از جمله  شما باشه.     داستان ولادت امام زمان (عج): جمعه پازدهم شعبان سال 255 هجری در سامراء حضرت مهدی (عج) چشم به جهان گشود. حکیمه دختر اما محمد تقی (ع) نقل کرد که امام حسن عسگری (ع) مرا خواست و فرمود: "عمه امشب نیمه شعبان است.ن...
23 تير 1390