آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

آرمان و جشن نوروز 93

  بـنام خدای بهار آفرین ....... بهار آفرین را هزار آفرین   به جمشید و آیین پاکش درود ........... که نوروز از او مانده در یادبود . . . خاطره و عکس در ادامه مطلب... جشن نوروز امسال آرمانی در تالار معلم روز پنج شنبه 22 اسفند 92 از ساعت 8.30 تا 12.15 با شادی بسیار برگزار شد.این دومین جشن نوروز آرمان بود.اولیش مربوط به نوروز 91 بود مدیریت قبلی مهد در داخل خود مهد جشنی کوچیک برگزار کرد.جشن 92 باز در تالار معلم توسط مدیریت جدید با شکوه برگزار شده بود که آرمان بخاطر عدم تمرین مراسم به دلیل مقارن بودنش با سفر حجمون نتونست شرکت کنه ولی امسال برای جشن نوروز 93 از آبان ماه تمرین کرده...
25 اسفند 1392

سال 93 سال اسب

سال نو پیشاپیش مبارک هر سال قبل از اینکه نوروز بشه همه ما دوست داریم که تقویم نو بخریم و اولین کاری هم که میکنیم این هستش که بدونیم لحظه تحویل سال چه ساعتی و سال نوع با نام کدوم حیوان نامگذاری شده. در ایران سالهاست که برای هر سال نامی نهاده شده و آنها را در تقویمها به ثبت میرسانند. جالب است که حوادث و اتفاقاتی که در هر سال رخ میدهد زیر تاثیر و نفوذ حیوان نماد آن سال قرار می گیرد. موش ...گاو ....پلنگ .....خرگوش ....نهنگ ....مار ....اسب ....گوسفند ....میمون .... مرغ .... سگ ....خوک .... موش و بقر و پلنگ و خرگوش            ...
11 اسفند 1392

باز هم تاریخی رند در زندگی آرمانم

سلام پسر مهربونم بازم هم تاریخی رند در زندگی شما پسر مهربونم امروز یعنی سوم اسفند ماه سال 1392 شما 5 سال و 5 ماه و 5 روزه شدی   این هم عکسی از آرمانی در 5 سال 5 ماه و 5 روزگیش مبارکت باشه آرزوم اول سلامتی شما  و بعدش عاقبت به خیریت عزیزکم ...
5 اسفند 1392

خدا حافظی با اولین دندان شیری نزدیک است

سلام به پسرم که داره یواش یواش وارد مراحل بالاتری تو زندگیش میشه که وقتی تو اون جریان بیافته کلی با حال و هوای این روزهاش فرق میکنه. مدتهاست که مدام حسرت همین روزها و روزهای قبل تر را می خورم.آلان با آرامش هرزمان که بخوام بغلت میکنم ...زیر گردنت را بو میکنم.....وقتی خوابی کف دستات و گاهی صورتت را بوس میکنم.تو خواب به چهرت نگاه میکنم و لذت میبرم.....در آغوش میگیرمت و تو هم از اینکه من را اینقدر صمیمی و با فشار و علاقه در آغوش میگیری لذت میبری و حتی بوس های محکمی بر روی لپهای هم می کنیم...کلی از مهد و از خیالاتت برام حرف میزنی که همه بوی بچگی داره....ولی میدونم که این روزها چند وقت دیگه تموم میشه و نه از اون بغلهای گرم و صمیمی...
23 بهمن 1392
31610 0 13 ادامه مطلب

دهمین سالگرد ازدواجمون

سلام این مطلب مخصوص و مابین من و پدر هستش. گرچه ساده و کوتاه ولی تبریک و پیمان مجدد مابین ماست.دهمین سالگرد یکی شدنمون مبارک همسرم. در 21 بهمن 82 شب عید غدیر ما دست در دست هم گذاشتیم . آلان یک دهه است که در کنار هم هستیم.هرسال در این شب بخاطر جشن 22 بهمن نورافشانی در آسمان شهر میشه و من و پدر اون را به فال خوش خودمون میگریم و سعی میکنیم با جشنی کوچیک خودمان را خوشحالتر کنیم. خدا لطف کرده و دسته گل زندگیمون آرمان را در سال 87 بهمون داد و اون سال با وجود پسرکم پنجمین سالگردمون را جشن گرفتیم. اما یکی از بهترین خاطرات ما از سالگرد ازدواجمون مربوط هستش به 21 بهمن 91 که درست در سالروز یکی شدنمون  ...
20 بهمن 1392

روز برفی بهمن ماه 92

سلام پسر خوب مامان بعد از انتظاری طولانی از 2 روز پیش داره در تهران برف میباره. امسال اصلا برف و بارون درست و حسابی نداشتیم و جز یک برف مختصر در دیماه که اون هم فقط تو چند تا از مناطق شمال تهران قابل درک بود دیگه برف نیومد و آرزوش را تو دل بزرگترها و به خصوص بچه ها گذاشت.ماه گذشته تا برف مختصر اومد روز جمعه با هم رفتیم پارک ولنجک که درست و حسابی برف داشت و کلی با یک پسر بچه که اون هم برای برف بازی اومده بود بازی کردی و یک آدم برفی من و شما با هم ساختیم که چون موبایل همراهم نبود نتونستم ازش عکس بگیرم.از پریروز داره در تهران برف میباره و الان هم در حال بارش هستش.با اینکه مدارس ابتدایی و ...
15 بهمن 1392

ارائه کار سه ماهه اول سال تحصیلی 92 (مهر و آبان و آذر) در مهد

سلام به پسر ماه خودم خلاصه ای از خاطره ارائه کار سه ماهه اول سال تحصیلی 92 در مهدت را برات اینجا ثبت کردم. روز چهارشنبه 20 آذر 92 ارائه کار کلاسی شما بود.صبح با هم رفتیم مهد و برنامه ساعت 10 شروع میشد.ایندفعه اولین مادری بودم که به برنامه رسیده بودم.(برعکس دفعات قبل) اول مدیر محترم مهد گزارشی از عملکرد کلاسیتون ارائه داد و بعد شما و دوستات حاضر شدید.برنامه با کلاس فارسی و مربی مهربون این بخش یعنی مرجان شروع شد.ابتدا شعری از حافظ بعدش سه تا ضرب المثل به شکل گروهی خونده شد . مربی فارسی فلش کارتهای فارسی را نشونتون داد و شما اونها را میخوندید و بخش می کردید و بعدا بعضیشون را جلوی چندتا از بچه ها&...
24 آذر 1392

شعر باز باران

  دو هفته پیش آرمان به مدت یه روز مریض شد.تب کرده بود و چون شب بود بردیمش بیمارستان کودکان طالقانی.بچه های مریض در صف انتظار معاینه زیاد بودند.همه از اون ویروسهای تب و استفراغ گرفته بودند.خدا را شکر آرمان اون علایم را نداشت.ما تا نوبتمون بشه تو ماشینمون منتظر بودیم که باران هم میومد.آرمان تو بغلم بود و برای اینکه سکوت را بشکنم و توجه آرمان را از تبی که داشت پرت کنم آروم شعر باز باران را که تو کتاب دبستان میخوندیمش و باید حفظ میکردیم را شروع کردم به زمزمه.وقتی شعر را که همراه بود با بارش زیبای باران را میخوندم چقدر آروم شدم.آرمان هم خوشش اومده بود و با اینکه حال نداشت میگفت دوباره بخون.بیشتر شعر را حفظ بودم اما چند بیت انتهایی را ی...
17 آذر 1392

لعنت به این هوای آلوده

سلام پسر مامان ما تو شهر تهران زندگی میکنیم.پرجمعیت ترین و شلوغترین و آلوده ترین شهر در ایران.وقتی هوا رو به سردی میره غصه ما میشه برگردون هوا و آلودگی.من زمانی که بچه مدرسه ای بودم تو فصل های پاییز و زمستون سرفه و سینه درد داشتم و حالا خیلی از بچه ها اینطورند.البته خدا را شکر فعلا شما پسرم اینطور نیستی.امروز چهارشنبه 6 آذر 92 چهارمین روزی هستش که مهدها و مدارس ابتدایی از ابتدای سال تحصیلی بخاطر هوای آلوده تعطیل شدند.البته روزهای آلوده ای هم داشتیم که تعطیلی در کار نبوده... مثل چند روز پیش.گاهی هم فقط طرح زوج و فرد از درب منازل هستش که تعطیلی در کار نیست ولی ما بخاطر اینکه یک ماشین با یه پلاک داریم اگر با آژانس نریم مهد ع...
6 آذر 1392