آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

دهمین سالگرد ازدواجمون

سلام این مطلب مخصوص و مابین من و پدر هستش. گرچه ساده و کوتاه ولی تبریک و پیمان مجدد مابین ماست.دهمین سالگرد یکی شدنمون مبارک همسرم. در 21 بهمن 82 شب عید غدیر ما دست در دست هم گذاشتیم . آلان یک دهه است که در کنار هم هستیم.هرسال در این شب بخاطر جشن 22 بهمن نورافشانی در آسمان شهر میشه و من و پدر اون را به فال خوش خودمون میگریم و سعی میکنیم با جشنی کوچیک خودمان را خوشحالتر کنیم. خدا لطف کرده و دسته گل زندگیمون آرمان را در سال 87 بهمون داد و اون سال با وجود پسرکم پنجمین سالگردمون را جشن گرفتیم. اما یکی از بهترین خاطرات ما از سالگرد ازدواجمون مربوط هستش به 21 بهمن 91 که درست در سالروز یکی شدنمون  ...
20 بهمن 1392

دل مادر

  چه کسی قدر دل مادر خود میداند؟ مادران برگ گل اند مادران آب پس تشنگی صحرایند مادران نزد همه زیبایند مادران دریایند مادران ماهی در تنگ بلور دل مادر آب است پاکتر از همه پاکیها دل مادر خون است سرختر ار همه سرخیها چه کسی قدر دل مادر خود میداند؟ دل مادر خورشید دل مادر مهتاب و برای دل من و برای دل تو و برای دل ما دل مادر بی تاب چه کسی قدر دل مادر خود میداند؟ از بلندا ي عرش تا مكه سر راه تو ياس مي كارند آمدي و تمام هر چه كه هست به مقام تو سجده مي آرند فاطمه اي فرشته خيرات بر تو و خاندان تو صلوات تبریک ...
11 ارديبهشت 1392

روز معلم

سلام پسرم...امیدم... هر سال روز معلم که میشه تو دلم حال و هوای دیگه ای هستش...با اینکه سالهای زیادی است که  از دوران مدرسه ام میگذره ولی سالی نیست که این روز برسه و من چهره معلم هام را در ذهنم مرور نکنم...   دوران دبستان و بخصوص معلم کلاس اولم خانم زرجویان...خانمی سبزه رو با قدی متوسط و دل خیلی مهربون...کلاس دوم خانم عامری...خانمی قد بلند و خوش اندام و بسیار کشیده و منظم و تمیز...همیشه میگفت بچه ها بجای نقطه در پایان جلمه ستاره نگذارید....کلاس سوم خانم دنیایی... که فقط از ایشون عکس دارم....خیلی مهربون بودند و شنیدم که بعد از ما بازنشسته شدند و رفتند آمریکا.کلاس چهارم خانم رسام...خانمی با قد بلند و ...
12 ارديبهشت 1391

امید

سلام روزها دارن به سرعت برق میایند و میرند و میگذرند و ما هر روز در تلاش و برای نزدیک شدن به هدفهامون صبح را با امید به شب و روز را با امید به آینده به روز بعد میسپاریم. اگر امید و هدف نبود زندگی هم نبود. مدتهاست که نیمتونم بیام و سری به وبلاگ پسرم بزنم و خاطراتش را براش ثبت کنم..... نمیتونم بیام و پیغامهای دوستانم را بخونم و باهاشون هم صحبت بشم..... نمیتونم به دوستانم سر بزنم و خاطرات قشنگشون را بخونم و عکسهای زیبای دوستان کوچولوم را ببینم.... زندگی داره با سرعت جلو میره و اینقدر شتابان حرکت میکنه که گاهی من ازش جا میمونم..... عمرمون داره با این سرعت میگذره...... امیدوارم این تنها ...
3 اسفند 1390

خاطرات مامان

آرزوهای مامان خیلی دور و درازه.... تمومی نداره....البته مهمترین و اولین آرزوم شاید تا زمانی که که دیگه روحی در بدنم نباشه سلامتی و موفقیت و خوشبختی و شادی شما پپسره گلم هستش....شاید هر کدوم از اینها تنها یک لغت ساده باشند که ما بارها اونها را شنیده ایم ولی از زمانی که شما شکل گرفتی تا اکنون و هر لحظه بیشتر از لحظه پیش معنای واقعی این لغات حس میشه و اهمیت بیشتری پیدا میکنه..... مامان آرزوهای دست یافتنی و دست نیافتنی زیادی داره که برای آرزوهای دست یافتنی باید تلاش کنه و صبر داشته باشه که بتونه بهشون برسه ولی برای اون آرزوهای دست نیافتنی چیکار باید بکنه؟ یکی از اونه آرزوهای دست نیافتنی اینکه برگرده به دوران کود...
1 بهمن 1390

روزهای دلهره و اظطراب تا تولد آرمان

دوشنبه 25 شهریور 87 : عصر وقت دکتر زنان برای معاینات هفته های آخر بارداری داشتم.امروز مامانم هم باهام اومد مطب.مامان از هفته پیش که بخاطر بالا بودن فشارم بستری شده بودم نگران بود.مطب خلوت بود.خانم دکتر معاینه کرد.شکمم خیلی پایین اومده بود.انگار بچه هر آن میخواست بیافته.پایین دلم خیلی درد میکرد.خوابیدنم خیلی مشکل شده .چند وقتی میشه روی صندلیهای راحتی میخوابم.البته خوب خوابم نمیبره ولی کاری نمیشه کرد. خانم دکتر اوایل مهر می خواست بره مسافرت.تو تقویمش زمان زایمانم را 12 مهر زده بود.گفت :  بهتره زودتر بچه به دنیا بیاد.بازم گفت : که چون فشارخون دارم هرچه زودتر باید زایمان انجام بشه.بازم گفت : که چون فشار دارم اطمینان نمی کنه ...
25 شهريور 1390

روزهای دلهره و اظطراب

    دوشنبه 18 شهریور سال  87 : عصر وقت دکتر زنان برای معاینه و چکاپ دوره ای ماه آخر بارداری.زمان زایمان به روش طبیعی 22 مهر 87.زمان زایمان به شکل سزارین 10 یا 12 مهر 87.فشار خون 14 روی 8 و 9.بقیه معاینات نرمال.دکتر پیشنهاد به بستری شدن در بیمارستان داد تا تحت مراقبت و کنترل وضعیت باشم.روزهای اولین ماه رمضان بود .امروز برای افطار از طرف مامان و بابای (مامان) دعوت به رستوران باغ گیلاس بودیم.برنامه دعوت افطاری کنسل شد.من در بیمارستان پذیرش و بستری شدم.اتاق 2 تخته بود .هم اتاقی خانمی میانسال که فردا عمل زنان داشت.مامانی و بابایی (مامان) با نگرانی به بیمارستان اومدن.شب مامان و بابا و بعد همسری رفتن.من همراه ند...
21 شهريور 1390
1