آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

آرمان به سمت خانه خدا

1391/11/17 17:39
نویسنده : مامان آرمان
1,831 بازدید
اشتراک گذاری

پيش از اينها فکر مي کردم که خدا 

 خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچکی از تاج او 

 هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان

نقش روي دامن او، کهکشان 

 رعدو برق شب، طنين خنده اش

سيل و طوفان نعره توفنده اش

دکمه ي پيراهن او، آفتاب

برق تيغ خنجر او مهتاب

 هيچ کس از جاي او آگاه نيست

هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود 

 از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا 

 از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين کار خداست

پرس وجو از کار او کاري خداست

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است

آب اگر خوردي، عذايش آتش است

تا ببندي چشم، کورت مي کند

 تا شدي نزديک، دورت مي کند

کج گشودي دست، سنگت مي کند

کج نهادي پاي، لنگت مي کند 

 

با همين قصه، دلم مشغول بود 

خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان اژدهاي سرکشم

در دهان اژدهاي خشمگين

بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شد نعرهايم، بي صدا

در طنين خنده اي خشم خدا

نيت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي کردم، همه از ترس بود

مثل از بر کردن يک درس بود 

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله 

سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

 

 تا که يک شب دست در دست پدر

 راه افتادم به قصد يک سفر

در ميان راه، در يک روستا

خانه اي ديدم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟

گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند

 گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

 با وضويي، دست و رويي تازه کرد

با دل خود، گفتگويي تازه کرد 

 گفتمش، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

گفت: آري، خانه اي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي کينه است

مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است

مثل قهر مادر مهربان است

دوستي را دوست، معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچکس با دشمن خود، قهر نيست

قهر او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم، اين خداست 

 اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديکتر

آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد

 آن خدا مثل خواب و خيال بود

چون حبابي، نقش روي آب بود

مي توانم بعد از اين، با اين خدا

دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا

سفره ي دل را برايش باز کنم

مي توان درباره ي گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مقل باران راز گفت

 با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سکوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا:

پيش از اينها فکر مي کردم خدا…

 

آرمان 20 بهمن سال 1391داره میره خونه خدالبخند

اون میره تا اگر بتونه برای کسانی که میشناسه دعا کنه.......برای پدر بزرگها و مادربزرگهای مهربونش بخصوص برای بابایی (بابا مامان) که مدت کوتاهیه که مشکلات جسمی جدی پیدا کرده.....این سفر  که هدیه ای از مامانی و بابایی مامان به ما و خاله ها بوده و قرار بود اونها  هم با ما در این سفر همراهمون باشند که متاسفانه به دلیل بیماری بابایی در این روزهای اخر و همچنین با برنامه های جدیدیکه برای خاله سهیلا پیش اومد ما از همراهی بابایی و مامانی و خاله و رونیا و روژین محروم شدیم و فقط خاله زهره همراهمون هستش.مدتهاست که برای رسیدن به این زمان لحظه شماری میکردیم ولی دست تقدیر شرایط را خیلی متفاوت از تصوراتمون رقم زده.این روزها مامان دچار آنفلازا شدیدی شده که در طول چندسال پیش نشده بود و درست در این زمان که باید با شور و شعف به برنامه هاش بپردازه توانی برای آماده شدن نداره.فقط باید کلی دعا کنیم که در این ساعات پایانی ارمان عزیز به این بیماری مبتلا نشه.

میریم تا برای همه عزیزانی چه مستقیم و چه غیر مستقیم که در اطرافمون هستند دعا کنیم.فرشته

به یاد  دوستان خوبی که در این دنیای مجازی باهاشون اشنا شدیم و جز دوستان خوبمون هستند هم هستیم. هم لینکیهای مهربون که بعضیشون ما را شرمنده خودشون میکنند که اگر ما نمیتونیم تند تند بهشون سر بزنیم ولی اونها باز معرفت دارند و ما را فراموش نمیکنند.بغل

حلالمون کنید.....خداحافظبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان سيد محمد سپهر
23 بهمن 91 13:55
عزيزم سلام قرار شد به من بگي .....دير اومدم دلم شكست.......حتما منو دعا كنين.......منتظرم تا خبر سلامتي اتان را بشنوم....


سلام
روزهای آخر بخاطر شرایط بد بیماریم و اینکه تا 2 ساعت قبل از حرکت هنوز آمادگی رفتن نداشتم نتونستن به تک تک دوستان سر بزنم.بهرحال یه یاد تمام دوستانی که اونجا در ذهنم مرورشون میکردم بودم.ممنون
مامان آريا
24 بهمن 91 8:42
عزيزم به سلامتي برين و بر گردين اونجا ماراهم يادتون نره دعا كنين



ممنون عزیزم.
جشنواره تولید کتابهای صوتی کودکان
25 بهمن 91 15:10
دوست بزرگوار مامان آرمان برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم .برای این کار، کافی است یک یا چندین کتاب مناسب کودکان و نوجوانان را انتخاب کرده، آن را بازخوانی نموه و فایل صوتی را برای ما ارسال نمائید و یا اینکه یکی از قصه ها ،داستانها و متل های محلی خود را با زبان و لهجه خود ضبط و به این جشنواره ارسال نمائید.بدین ترتیب شما علاوه بر اینکه در یک حرکت فرهنگی عظیم سهیم شده اید، بی هیچ هزینه ای جزو پدیدآورندگان کتاب کودک می شوید و همچنین در راه حفظ فرهنگ ، زبان و یا لهجه محلی خود گامی بزرگ را می پیمائید. از شما بزرگوار رسما دعوت به عمل می آید تا در اجرای این جشنواره ، درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و با اطلاع رسانی یا هرگونه اقدامی که خود صلاح می دانید، یاری مان نمائید.
مریم مامان سروش
25 بهمن 91 22:11
خدا قبول کنه.خوش بگذره.البته مطمئناً خوش میگذره. ایشالله برگردین و واسه مون تعریف کنین


ممنون
مامان ماهان
26 بهمن 91 10:20
سفر به سلامت عزیزم.
خوش به سعادتتون.
آرمان عزیزم برای همه نی نی ها و ماهان هم دعا کن پسرم.
ایشالله بابابزرگ هم زود خوب بشن.
ایشالله همه عزیزانت سالم و شاد باشن.
خواهر جون التماس دعای فراوان.



ممنون
انشاءا...روزی برای شما قسمت باشه
با یادتون بودیم
ممنون
خیلی ممنون
ما بیشتر محتاجیم به دعای خوب عزیزان
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
30 بهمن 91 15:47
وای عزیزم
خانمی سفرتون به خیر
التماس دعا
امیدوارم به حق همن سفر عزیز سلامتی به کانون خانواده اتون برگرده

بی صبرانه منتظر برگشت شما هستیم

پیشاپیش حجتون مقبول


ممنون
محتاجیم به دعا
ممنون عزیزم
لطف دارید
مامان پریاگلی
4 اسفند 91 16:25
انشالله که با توشه ی پر برگردین


ممنون
سمانه مامان پارسا جون
6 اسفند 91 17:41
آخی
سفر بخیر عزیزم
التماس دعا


ممنون
baba saleh
11 اسفند 91 18:48
be ma sar bezanid www.zahrajooon.niniweblog.com
مامان کوثری
12 اسفند 91 23:02
تقویم 92 با طرح های متنوع و جذاب برای کودک دلبندتان
کارت تبریک سال نو با عکس کودک عزیز تان
و تم های مختلف جشن رو از ما بخواهید
یه سر بزنید امیدوارم مورد پسندتون باشه
http://temparti.blogfa.com/
چیزی به آخر سال نمونده عجله کن


موفق باشید
مینا مامان آرمانی
12 اسفند 92 0:58
ای خدا...من نمیدونستم آرمانم حاج آقاس... ایشالا روزی آرمان منم بشه.
مامان آرمان
پاسخ
ایشاءا.....