تولد 3 سالگی آرمان ...(خاطره و عکس)
سلام پسر عزیزم
در سالروز تولد سه سالگی شما گرچه مراسم خاصی نداشتیم اما من سعی کردم که تو همون جشنهای کوچیک و خودمانیمون به شما خوش بگذره.اگرچه 2 بار برات در 2 روز متفاوت کیک تهیه کردیم و شما شمع فوت کردی اما تو هر 2 روز ماجراهایی پیش اومد و ما کلی دمق بودیم.
اولش قرار بود خاله ها را خونمون دعوت کنم و یه کیک تهیه کنیم و به اتفاق خاله ها و دختر خاله ها جشن کوچیکی برگزار کنیم که خاله بزرگه پیش دستی کرد و ما را برای روز 4 شنبه 23 شهریور خونشون دعوت کرد.من هم با ذوق رفتم و یک کیک تولد به شکل قطار برات سفارش دادم و روز 4 شنبه صبح رفتیم و کیک را گرفتیم و با خاله و بچه ها رفتیم خونه خاله زهره.اولش همه چیز خوب بود و شما با بچه ها بازی میکردی ولی نزدیک ناهار کمی بیحال شدی و بدنت گرم شد.اول فکر کردم از تحرک و بازی زیاد گرمت شده و خسته ای ولی بعد از ناهار تبت بالا رفت و برات استامینوفن گرفتم و بهت دادم.تبت بالا و پایین میومد.بعد از خواب ظهر که بیدار شدی اولش حالت خوب بود و تب نداشتی که کیک را آوردیم و شمعت را فوت کردی و کیک بریدی ولی وقتی میخواستی کادوها را بگیری تبت زیاد شد و بیحال شدی.طفلک بچه ام مریض شده و مدتها بود که خودت پیش باز تولدت رفته بودی و مدام شعر تولدت مبارک را میخوندی و میگفتی مامان برام شمع بیار و من هم از شمعهای قدیمی میاوردم و روشن میکردم و شما فوت میکردی و دست میزدی کلی ذوق میکردی و منتظر تولدت بودی که اون هم درست تو این روز حالت بد شد.از صبح روی گردنت هم یک جوش کوچیک زده بود که خاله گفت شاید از علایم آبله مرغان باشه.خلاصه جشن خودمانی با خاله ها با تب شما زود برچیده شد.
از فردا اون روز علایم سرما خوردگی بروز کرد و بعدش مامان هم مریض شد حسابی.......
آرمان و دختر خاله ها با هم بازی میکردن و شاد بودن هنوز آرمان تب نداشت
اتاق را به اتفاق بچه ها تزیین کردیم
آرمان با وجود تب ایستاده بود که شمعش را روشن کنیم تا فوت کنه
الهی دورت بگردم که با وجود تب بازم ژست گرفتی و عکس انداختیم
این هم رونیا جونم عزیز مو فرفری خاله است که کلی ذوق تولد آرمان را داشت و با بادکنکها بازی میکرد
دلمون خوش بود تو روز تولد خودت که 28 شهریور روز دوشنبه هست یک کیک دیگه برات تهیه میکنیم و خانوادگی جشن 3 نفره را برگزار میکنیم.روز قبل از تولدت اومدم مهد و دیدیم شرایط مهد یه جوراییه که البته چند روزی بود دیده بودم و اون روز جای فشردگی روی گردنت را دیدم.تو روز تولدت که اومدم دنبالت و آن جریانات پیش اومد و حسابی عصبانی بودم و از شدت فشار فکری که بهم وارد شده بود و بحثی که با مدیر داشتم سردرد شدید داشتم.اما باز با این شرایط به پدر گفتم که یک کیک تهیه کنه و دور هم یک جشن ساده و خانوادگی گرفتیم ولی دیگه برای شام نتونستیم برنامه ای داشته باشیم.خیلی خودم ناراحت بودم ولی دیگه در توانم نبود و اینقدر روحیه ام بد بود که تونستم تا همین قدر برات انجام بدم.
جشن خانوادگی تو خونه خودمون روز دوشنبه 28 شهریور 90
این هم هدیه تولد از طرف مامان و پدر.... همون چیزی که آرمان عاشقشه ...این کادو را از 10 روز مانده به تولد برات خریدیم
آرمان با کلاه سنتی که از چین براش خریده بودیم ژست گرفته و تمام توجهش به سه پایه دوربین بود و باهاش بازی میکرد و ازش دست بر نمی داشت و تمام عکسهاش ژست با سه پایه بود
تو این عکس پایه دوربین را گذاشته بودی و به خیالت دوربین تو حالت تایمر هستش میرفتی ژست میگرفتی و بعد بدو بدو میرفتی سمت پایه که مثلا عکس افتاد.این ژست را برای پایه دوربین گرفته بودی نه برای ما که ازت عکس بندازیم
من را ببخش که نتونستم برات جشن خوب و مجلس شادی مهیا کنم.امیدوارم بتونم تو اولین فرصت یه جوری اون را جبران کنم.
فکر نکنی کوتاهی کردم شرایط اینجوری پیش اومد و گرنه من شما را بیشتر از خودم هم دوستت دارم و آرزومه که همیشه اسباب خوشحالیت و آسایشت را به بهترین نحو برات فراهم کنم.
دوستت داریم پسرکم
دوستت دارم گل باغ زندگیم
دوستان بهم نگین عجب مامانه تنبلی که بعد از 12 روز عکسهای را گذاشته آخه خیلی کار دارم و سرم حسابی شلوغه من را ببخشید اگه بهتون دیر به دیر سر میزنم.همیشه یادتونم ولی چه کنم که.......