آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

مهد جدید آرمان

1390/7/14 13:44
نویسنده : مامان آرمان
1,983 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

سلام گلم....  پسر مامان.....  عسل مامان.....

عسلم

اولین حمام آرمان بعد از تولد در خانه

 

پرونده مهد اول کلا از فردای روز تولدت بسته شد.فقط 2  روز سردرد و عصبانیت و یک خاطره بد برای مامان باقی گذاشت.البته تو ذهن شما هم کمی ناراحتی از اون مهد مونده.چون چند روز بعد که از کوچه مهد سابق به مقصد کلاس مامان میرفتیم شما با ناراحتی گفتی مهد نه......یعنی این مهد نریم.چون مسیر را خوب بلدی و فکر کردی دارم میبرمت مهد.پنج شنبه پیش هم که با هم رفتیم مدارک داخل پرونده و وسایل باقی مانده شخصی ات را بگیرم خیلی راضی نبودی بری داخل و وقتی هم که رفتیم تو یه گوشه نشستی و مثل اوایل نرفتی با اسباب بازیها بازی کنی و وقتی مربیت (فاطمه) اومد و باهات سلام کرد رویت را ازش برگردوندی و بهش اعتنا نکردی و فقط کنار من بودی.فاطمه اومد و شروع کرد به تعریف از کلاس جدیدت که قرار بود بری کرد ....آخه از اول مهر قرار بود وارد کلاس 3 تا 4.5 ساله بشی ولی بهر حال برای ما فرقی نداشت.فقط کی چیکار کرده و چی شده را به خدا سپردم.از اونجاییکه مدیر هم  میدونست یک آشناییتی داریم و اون طور برخورد کرد هم خیلی ناراحت شدم و........این پذیرایی 3 هفته ای از ما حسابی همه چیز و همه کس را به ما شناسوند.از پدر و مادرهای بچه های دیگه مهد هم که تو پارک نزدیک خونه میان هم پرس و جو کردم اونها هم میگن وضع مهد 6 ماهی است کلا بهم خورده و مربی های خوب همه رفتن و جاشون مربیهای تازه کار اومدن.این هم از مهد 3 ستاره و دوربین دار که کارش به اینجا رسید.حالا تو کلاس ورزش یک آشنا تو بهزیستی پیدا کردم ببینم میتونه کاری کنه که ازشون شکایت کنم یا نه؟

 

Orkut - Dividers 

ادامه مطلب

بعد از اینکه مهد قبلی نبردمت افتادم تو فکر که چیکار کنم؟ ٢  تا مهد تو نزدیکیمون بود که قبلا تحقیق کرده بودم و هر دو مشکل داشتن.یکی که با خونه 2 دقیق فاصله داره اینقدر کوچیک و خفه و پر از بچه است که همه بچه ها نه شکل بچه آدم بلکه مثل بره های گوسفند رو هم  سوار تو اتاقها نهگداری میشن و بیشتر حالت پرستاری دارن نه مهد به قصد آموزش بچه ها یک مدیر فوق العاده دروغگو هم داره که تو 2 دفعه بازدید کاملا خودشو شناسوند.دختر همسایمون  هم که اونجا میره اصلا ازش راضی نیست ولی اون تفلک چاره ای نداره.

مهد بعدی که وابسته به سازمانه هم رفته بودم  که اونجا هم از همین دختر همسایه فهمیدم که مشکل داشته.حالا چی بوده؟شپش از طریق یکی از بچه ها که برای دیدن پدر بزرگش رفته بوده شهرستان به مهد منتقل شده و مهد پیگیری نکرده و شپش به بچه های دیگه منتقل شده بود و مدیر این را از مادرها مخفی کرده بود که گندش بعدا در اومده بود.پس این هم منتفیه.

مهد بعدی همونی بود که میرفتی که از خونه دور بود ولی ما فکر میکردیم از اینها که نزدیکن بهتره پس رفتیم و دیدیم اون هم مالی نیست.

حالا فقط یک مهد که بازم از ما کمی دوره ولی چیکار میشه کرد؟ یک روز با هم رفتیم ...مدیر با حالت جاهل منشی پشت میز نشسته بود و همش اون از من سوال میکرد بجای اینکه من ازش راجب به مهد بپرسم.

2 تا جمله گفت که خیلی ازش بدم اومد.اول گفت : من نمیدونم شما برای ثبت نام اومدید یا یکی از همکاران (از مهدهای دیگه) شما را فرستاده.......تو دلم گفتم مگه تو.... تو این مهد داری فرمول اتمی کشف میکنی که به همه عالم شک داری اومدن سر از اسرارت درآرن...یک مهد ساده است و کار خاصی نمیکنی..........

دومین جمله ای که گفت:اول چک را بکش تا من در مورد مهد براتون بیشتر توضیح بدم..........منو میگی چشمام اندازه دو تا پرتقال شد که یعنی چی؟برای شما هم یک ماشین خارجی آورده بودن و نشسته بودی به بازی و ول نمیکردی.دستت را گرفتم و با اینکه دوست داشتی بازی کنی آوردمت بیرون..........

خدایا عجب زمونه ایه......

هنوز از ماجرای مهدت ناراحت بودم این هم از این ور......

Orkut - Dividers

تا اینکه آدرس مهدهای اطراف میدان ونک و گاندی را در آوردم و رفتم بهشون سر زدم.2 تاشون که تو گاندی بود کلا منحل شده بودن و ساختمان تخریب شده بود فقط موند یکی که اون هم ظاهرش شبیه مهد نبود فقط یک تابلوی ساده که روش نوشته بود مهد کودک به چشم میخورد.روز 3 مهر سه تایی یعنی  من و شما و پدر رفتیم مهد تو خیابان ونک.دم در یه پیر مرد که مثل باباهای مدرسه است نشسته بود و بعد از داخل شدن با 2 مدیر داخلی باجذبه و مودب که خیلی مودبانه هم جواب میدادن برخورد کردیم شما سریع رفتی سراغ وسایل بازی تو سالنش و بعد رفتیم پیش مربی کلاس که تو حیاط داشت بچه ها را بازی میداد.خلاصه اون روز 1 ساعتی آزمایشی موندی و من هم از مادرهای بچه ها پرس و جو کردم.از اونجایی که چشممون ترسیده بود خیلی سوال میکردم ولی مدیران داخلی خیلی با حوصله جواب میدادن.

آخر بعد  از 2  روز رفتن و آزمایشی موندن ثبت نام شدی.از شوهر دوستم هم تو کلاس ورزش خواستم که بهترین مهد را تو منطقه ونک برام از بهزیستی در بیاره که اون هم همین مهد را پیشنهاد کرد و خیالم کلی راحت شد.خدا را شکر همه چیز خوبه و واقعا مهد جدیدت با قبلی از نطر نظم و برنامه و تمیزی و رسیدگی و خوش برخوردی و .............با  خیلی فرق داره البته از نظر قیمتی تفاوتی نداره که مهد قبلی همین قدر پول میگرفت ولی هیچی به هیچی بود ولی اینجا هنوز نرفته 2 تا شعر یاد دادن با کلی مطلب جدید و لغتهای انگلیسی.

خیلی خیالم راحته از اینکه شما تو جای مطمئنی هستی فقط راهش کمی برامون دوره البته نه خیلی ولی به راحتی قبلی ها نیست ولی اونش برام مهم نیست.مهم اینکه شما تو یک جای امن و تمیز و مطمئن و شاد ساعاتی را میگذرونی.

Orkut - Dividers

پسرم دیگه بزرگ شده میره مهد کودک

 

عزیزم

اولین روزی که به شکل رسمی وارد مهد جدید شد (این هم وسایلش)

Orkut - Dividers

این هم اولین جایزه ای که برای خوش آمد گویی و جلب توجه به شما دادن

Orkut - Dividers

اینجا هم دوست داشتی چشم هات را ببندی

   (میگفتی نور فلاش میوفته تو چشمم)

Orkut - Dividers

این را بدون که من و پدر هر کاری میکنیم که شما خوشحال باشی .. سلامت و موفق.دوستت داریم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه.............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان پریا
15 مهر 90 12:00
__________*___*__*________**:::::::* ______________*__*_______**:::::::::* _______________*__*_____**::::::::::* ________________*__*___*::::::::::::* _________________*_*__*:::::::::::::* _____**********____##*:::::::::::* ___**:::::::::::::::::: ^^*:::***:::* __**:::::::::::::::::::^^^**::::::::::::* ___**:::::::::::::::::::::^^ ^*::::::::::::* _____**::::::::::*:::::*^^*::::::::::* __________****::::::::::::^********* ____________**::::::::::* ___________**:::::::* _______.o? ? .****** ……O ? * *.° ? ...° ....O .......°o O ° O .................° .............. ° ............. O .............o....o°o .................O....° مادر یعنی=عشق مادر یعنی=زندگی مادر یعنی=تلاطم امواج خروشان زندگی مادر یعنی=نوازش مادر یعنی=شمع مادر یعنی=سکوت مادر یعنی=پروانه مادر یعنی=...
مامان معين
16 مهر 90 11:19
سلام عزيزم ، روز كودك رو بهت تبريك مي گم اميدوارم هميشه پيروز و سربلند باشي ، دوستت دارم
مامان پریا
16 مهر 90 15:14
زآستان رضا سرخط امان دارم رخ نیاز بر این پاک آستان دارم اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم درین چمن به صد امید آشیان دارم ولادت هشتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت، آقا امام رضا عليه اسلام مبارکباد
مامان آريا
16 مهر 90 15:28
سلام عزيزم خوشحالم بالاخرخ موفق شدي يه مهد خوب براي آرمان جون پيدا كني خدارو شكر كه آرمان گلم هم مهدو قبول كرده عكسا خيلي نازن بوس براي عشق خاله
مامان آريا
16 مهر 90 15:28
عزيز دل خاله روز كودكو به تو خوشگلم تبريك مي گم
خاله
16 مهر 90 16:07
سلام مامان مهربون. خوبین؟ آرمان خوردنی من خوبه؟ خانومم من مامان باربدم. تو وبلاگم راجع به مهد فرگل مطلب گذاشتم و شما اومدی برام کامنت گذاشته بودی. خدارو شک که تجربه من باعث شد گل پسر شما وارد اون مهد لعنتی نشه. من محل کارم میدون ونکه و دنبال مهد خوب واسه پسرم هستم. ممکنه اسم و آدرس و شماره تلفن این مهد رو که خداروشکر گل پسر شما توش آرامش داره رو به منم بدین؟ باربد من هنوز یک سالش هم نیست ولی چاره ای ندارم. میخوام برگردم سرکارم ولی نه به هر قیمتی، اگه مهد خوب گیر بیارم. دارم دیوونه میشم تو خونه.
خاله ی امیرعلی
16 مهر 90 16:40
سلام مامان جون خوشحالم بعداز کلی زحمت ارمان جون تو مهد خوب ثبت نام کرد ارمان جونم نازنینم روزت مبارک عزیزم
مامان کوثر
16 مهر 90 17:47
نی نی ناز کوچک روز کودک مبارک لحظه لحظه ی زندگی تون پر از شادی و خنده و ذره ذره ی وجودتون سرشار از عشق و محبت
مامان ریحانا
16 مهر 90 17:47
هر کودک ، گلدانی ست که از زیباترین گل های معطر ، خانه ها را به نزدیکت ترین بهارها گره زده است . روز کودک مبارک .
سمیه :مامان مسیح مقدس
17 مهر 90 3:27
¸.•)´ (.•´ *´¨) ¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•` *(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´) ¦¦¦¦¦ عزیز خاله...روزت مبارک گلم ¦¦¦¦¦ .:"(¸.•´ (¸.•` (¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸) ¸.•´•.¸)`' •.¸) ( `•.¸ `•.¸ ) ¸.•)´ (.•´ ما آپیم با عکسهای جدید مسیح بیا پیشمون عزیزم
مامان ماهان
17 مهر 90 10:42
خدا رو شکر که بالاخره موفق شدی عزیزم راستی آرمان جونم روزت مبارکههههههههههههههه
مامان امیر علی
17 مهر 90 11:37
روزت مبارک باشه ارمان جون .امیدوارم در این مهد جدید موفق و شاد باشی .راستی عزیزم خودت رو زیاد ناراخت نکن همه جا یکی نمی شه شاید این یکی بهتر باشه .
مامان نیاز
17 مهر 90 17:15
سلام ولادت امام رضا مبارکتون باشه ممنون از اینکه همیشه به ما سر میزنید... از طرف منو نیاز آرمان گلتو ببوس
مامان امیرعلی
17 مهر 90 18:26
سلام خوشحالم که یک مهد خوب پیدا کردی امیر علی هم قبلا یک مهد دیگه می رفت و صبحها وقتی می رفت و موقع برگشت مدام گریه میکرد ولی حالا این مهد رو دوست داره من هم راضیم راستی هم تولد امام رضا و هم روز کودک مبارک.
مامان پریا
17 مهر 90 18:34
جام دريا از شراب بوسه خورشيد لبريز است، جنگل شب تا سحر تن شسته در باران، خيال انگيز ! ما، به قدر جام چشمان خود، از افسون اين خمخانه سر مستيم در من اين احساس : مهر مي ورزيم، پس هستيم ! ****
مامان مهسا
18 مهر 90 10:34
سلام عزیزم. خیلی از لطفت ممنونم. واقعا کمکم کردی. ان شالله هفته دیگه میرم به اونجا سر میزنم تا ببینم میتونم باربد رو بذارم اونجا. واقعا ممنونم. آرمان عزیزم رو ببوس. .
مامان مهسا
18 مهر 90 10:36
راستی من لینکتون کردم. خوشحال میشم از حال هم باخبر باشیم. بوس برای آرمان جونم.
مامان ریحانا
18 مهر 90 12:12
سلام ببخشید دیر به دیر بهتون سر میزنم روز کودک روبهت تبریک میگم با تاخیر آرمان جون مهد جدید هم تبریک میگم ایشالا موندگار شی و چیزای خوب خوب یاد بگیری نگفتی اسمش چیه مهد جدیدت؟
مامان آرین
18 مهر 90 15:49
سلام ، خدا رو شکر که بالاخره مهد مورد نظرت رو پیدا کردی و خیالت راحت شد.خسته نباشی عزیزم ایشالا آرمان جونم همیشه سلامت و موفق باشه و دانشگاه رفتنش رو ببینیم
مامان ماهان عشق ماشین
19 مهر 90 21:56
سلام عزيزم خوشحالم بالاخرخ موفق شدي يه مهد خوب براي آرمان جون پيدا كني خدارو شكر كه آرمان گلم هم مهدو قبول كرده
مامان نريمان
20 مهر 90 0:30
سلام به ارمان جوني و مامان خوبش خدارو شكر كه بالاخره يه مهد مناسب براي گل پسري پيدا كردين و خيالتون راحت شد
مامان نفس طلایی
22 مهر 90 22:18