مهد جدید آرمان
سلام گلم.... پسر مامان..... عسل مامان.....
اولین حمام آرمان بعد از تولد در خانه
پرونده مهد اول کلا از فردای روز تولدت بسته شد.فقط 2 روز سردرد و عصبانیت و یک خاطره بد برای مامان باقی گذاشت.البته تو ذهن شما هم کمی ناراحتی از اون مهد مونده.چون چند روز بعد که از کوچه مهد سابق به مقصد کلاس مامان میرفتیم شما با ناراحتی گفتی مهد نه......یعنی این مهد نریم.چون مسیر را خوب بلدی و فکر کردی دارم میبرمت مهد.پنج شنبه پیش هم که با هم رفتیم مدارک داخل پرونده و وسایل باقی مانده شخصی ات را بگیرم خیلی راضی نبودی بری داخل و وقتی هم که رفتیم تو یه گوشه نشستی و مثل اوایل نرفتی با اسباب بازیها بازی کنی و وقتی مربیت (فاطمه) اومد و باهات سلام کرد رویت را ازش برگردوندی و بهش اعتنا نکردی و فقط کنار من بودی.فاطمه اومد و شروع کرد به تعریف از کلاس جدیدت که قرار بود بری کرد ....آخه از اول مهر قرار بود وارد کلاس 3 تا 4.5 ساله بشی ولی بهر حال برای ما فرقی نداشت.فقط کی چیکار کرده و چی شده را به خدا سپردم.از اونجاییکه مدیر هم میدونست یک آشناییتی داریم و اون طور برخورد کرد هم خیلی ناراحت شدم و........این پذیرایی 3 هفته ای از ما حسابی همه چیز و همه کس را به ما شناسوند.از پدر و مادرهای بچه های دیگه مهد هم که تو پارک نزدیک خونه میان هم پرس و جو کردم اونها هم میگن وضع مهد 6 ماهی است کلا بهم خورده و مربی های خوب همه رفتن و جاشون مربیهای تازه کار اومدن.این هم از مهد 3 ستاره و دوربین دار که کارش به اینجا رسید.حالا تو کلاس ورزش یک آشنا تو بهزیستی پیدا کردم ببینم میتونه کاری کنه که ازشون شکایت کنم یا نه؟
ادامه مطلب
بعد از اینکه مهد قبلی نبردمت افتادم تو فکر که چیکار کنم؟ ٢ تا مهد تو نزدیکیمون بود که قبلا تحقیق کرده بودم و هر دو مشکل داشتن.یکی که با خونه 2 دقیق فاصله داره اینقدر کوچیک و خفه و پر از بچه است که همه بچه ها نه شکل بچه آدم بلکه مثل بره های گوسفند رو هم سوار تو اتاقها نهگداری میشن و بیشتر حالت پرستاری دارن نه مهد به قصد آموزش بچه ها یک مدیر فوق العاده دروغگو هم داره که تو 2 دفعه بازدید کاملا خودشو شناسوند.دختر همسایمون هم که اونجا میره اصلا ازش راضی نیست ولی اون تفلک چاره ای نداره.
مهد بعدی که وابسته به سازمانه هم رفته بودم که اونجا هم از همین دختر همسایه فهمیدم که مشکل داشته.حالا چی بوده؟شپش از طریق یکی از بچه ها که برای دیدن پدر بزرگش رفته بوده شهرستان به مهد منتقل شده و مهد پیگیری نکرده و شپش به بچه های دیگه منتقل شده بود و مدیر این را از مادرها مخفی کرده بود که گندش بعدا در اومده بود.پس این هم منتفیه.
مهد بعدی همونی بود که میرفتی که از خونه دور بود ولی ما فکر میکردیم از اینها که نزدیکن بهتره پس رفتیم و دیدیم اون هم مالی نیست.
حالا فقط یک مهد که بازم از ما کمی دوره ولی چیکار میشه کرد؟ یک روز با هم رفتیم ...مدیر با حالت جاهل منشی پشت میز نشسته بود و همش اون از من سوال میکرد بجای اینکه من ازش راجب به مهد بپرسم.
2 تا جمله گفت که خیلی ازش بدم اومد.اول گفت : من نمیدونم شما برای ثبت نام اومدید یا یکی از همکاران (از مهدهای دیگه) شما را فرستاده.......تو دلم گفتم مگه تو.... تو این مهد داری فرمول اتمی کشف میکنی که به همه عالم شک داری اومدن سر از اسرارت درآرن...یک مهد ساده است و کار خاصی نمیکنی..........
دومین جمله ای که گفت:اول چک را بکش تا من در مورد مهد براتون بیشتر توضیح بدم..........منو میگی چشمام اندازه دو تا پرتقال شد که یعنی چی؟برای شما هم یک ماشین خارجی آورده بودن و نشسته بودی به بازی و ول نمیکردی.دستت را گرفتم و با اینکه دوست داشتی بازی کنی آوردمت بیرون..........
خدایا عجب زمونه ایه......
هنوز از ماجرای مهدت ناراحت بودم این هم از این ور......
تا اینکه آدرس مهدهای اطراف میدان ونک و گاندی را در آوردم و رفتم بهشون سر زدم.2 تاشون که تو گاندی بود کلا منحل شده بودن و ساختمان تخریب شده بود فقط موند یکی که اون هم ظاهرش شبیه مهد نبود فقط یک تابلوی ساده که روش نوشته بود مهد کودک به چشم میخورد.روز 3 مهر سه تایی یعنی من و شما و پدر رفتیم مهد تو خیابان ونک.دم در یه پیر مرد که مثل باباهای مدرسه است نشسته بود و بعد از داخل شدن با 2 مدیر داخلی باجذبه و مودب که خیلی مودبانه هم جواب میدادن برخورد کردیم شما سریع رفتی سراغ وسایل بازی تو سالنش و بعد رفتیم پیش مربی کلاس که تو حیاط داشت بچه ها را بازی میداد.خلاصه اون روز 1 ساعتی آزمایشی موندی و من هم از مادرهای بچه ها پرس و جو کردم.از اونجایی که چشممون ترسیده بود خیلی سوال میکردم ولی مدیران داخلی خیلی با حوصله جواب میدادن.
آخر بعد از 2 روز رفتن و آزمایشی موندن ثبت نام شدی.از شوهر دوستم هم تو کلاس ورزش خواستم که بهترین مهد را تو منطقه ونک برام از بهزیستی در بیاره که اون هم همین مهد را پیشنهاد کرد و خیالم کلی راحت شد.خدا را شکر همه چیز خوبه و واقعا مهد جدیدت با قبلی از نطر نظم و برنامه و تمیزی و رسیدگی و خوش برخوردی و .............با خیلی فرق داره البته از نظر قیمتی تفاوتی نداره که مهد قبلی همین قدر پول میگرفت ولی هیچی به هیچی بود ولی اینجا هنوز نرفته 2 تا شعر یاد دادن با کلی مطلب جدید و لغتهای انگلیسی.
خیلی خیالم راحته از اینکه شما تو جای مطمئنی هستی فقط راهش کمی برامون دوره البته نه خیلی ولی به راحتی قبلی ها نیست ولی اونش برام مهم نیست.مهم اینکه شما تو یک جای امن و تمیز و مطمئن و شاد ساعاتی را میگذرونی.
پسرم دیگه بزرگ شده میره مهد کودک
اولین روزی که به شکل رسمی وارد مهد جدید شد (این هم وسایلش)
این هم اولین جایزه ای که برای خوش آمد گویی و جلب توجه به شما دادن
اینجا هم دوست داشتی چشم هات را ببندی
(میگفتی نور فلاش میوفته تو چشمم)
این را بدون که من و پدر هر کاری میکنیم که شما خوشحال باشی .. سلامت و موفق.دوستت داریم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه.............