سلام بر زمستان (عکسهای یلدا در مهد)
سلام پسرم
اول از همه شب یلدات مبارک و دوم رسیدن فصل زمستان فصلی که برای شما بخاطر بارش برف و برف بازی بسیار لذتبخش و دوستداشتنیه را تبریک میگم.امیدوارم خونه دلت همیشه گرم باشه.
دلم را چون اناري کاش يک شب دانه مي کردم
به دريا مي زدم در باد و آتش خانه مي کردم
چه مي شد آه اي موساي من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مي کردم
نه از ترس خدا، از ترس اين مردم به محرابم
اگر مي شد همه محراب را ميخانه مي کردم
اگر مي شد به افسانه شبي رنگ حقيقت زد
حقيقت را اگر مي شد شبي افسانه مي کردم
چه مستي ها که هر شب در سر شوريده مي افتاد
چه بازي ها که هر شب با دل ديوانه مي کردم
يقين دارم سرانجام من از اين خوبتر مي شد
اگر از مرگ هم چون زندگي پروا نمي کردم
سرم را مثل سيبي سرخ صبحي چيده بودم کاش
دلم را چون اناري کاش يک شب دانه مي کردم
تبریک شب یلدا با یک روز تاخیر باز بخاطر فرصت کم یا گذرسریع زمان مامان انجام میشه.البته مهم اینکه بخاطر شما این فرصت را پیدا کردم و به بهانه این شب تونستم عکسهات را برات بگذارم.
یک هفته قبل از آخرین هفته پایانی فصل پاییز دچار بحرانی بودیم که شاید اصلا شب یلدا برامون مفهومی نداشت و بهش فکر نمیکردیم ولی به صورت کاملا معجزه آسایی هم چیز 180 درجه به بهترین شکل خودش تغییر کرد که اصلا قابل باور کردن نبود و من همینجا اول از خدای مهربون و بعد از پسر فرشته ام بخاطر وقوع معجزه که ایمان دارم از جانب خدا به وسیله پسرم برامون فرستاده شد متشکرم.خداوندا متشکرم......پسرم متشکرم......
هفته آخر فصل پاییز با انرژی و خوب و بسیار مثبت گذشت و باید بگم یکی از بهترین هفته هایی بود که همه چیز بدون برنامه ریزی به بهترین شکل خودش برای مامان گذشت.شنبه مهد رفتی و مامان تونست دکتر بره که مدتهاست سرفه میکنه و هنوز هم خوب درمان نشده....یکشنبه هم همینطور.....دوشنبه هم همینطور و سه شنبه صبح بیدار شدی برای رفتن به مهد که گریه میکردی و از دیروز یک حس عجیبی داری و دوست داری بیشتر خانه باشی که من هم زیاد اصرار به رفتن نکردم با اینکه امروز مراسم جشن شب یلدا در مهد برگزار میشد. در نتیجه تصمیم گرفتیم که من و شما و مامانی و بابایی و خاله زهره بریم بام تهران که مدتهاست قولش را بهت داده بودم و حسابی هم برف بازی کردی و تله سوار شدی و اون بالا تو ایستگاه 2 که حدود 40 سانت برف اومده بود با خاله 2 تا ادم برفی ساختی و 2تا هم خاله ساخت و از بابایی یاد گرفتی که خودتو روی برفها بندازی تا شکل بدنت روی برفها نقش ببنده و کلی لذت بردی بخصوص از تله سواری.ناهار هم در بام خوردیم و برگشتیم خونه.کلا یک روز خیلی به یادموندنی بدون عکس چون من موبایلمو خونه مامانی جاگذاشته بودم و فقط چندتا عکس تو موبایل خاله داریم.چهارشنبه با کلی صحبت که البته هم راضی نمیشدی بردمت مهد و مربی زبانت تو را تحویل گرفت و گفت از هفته پیش کمی نسبت به قدیم بیحوصله ای و سراغ مامان و پدر را میگیری که البته انگار طبیعی که بچه ها بعد از مدتی محیط براشون تکراری میشه و دلشون تنوع میخواد.برای مربی خودت و مربی زبانت کمی آجیل شب یلدا و یک هدیه تهیه کرده بودیم که به هوای دادن اونها که بهشون میگفتی جایزه مرجان جون رفتی تا بهش بدی.اونها هم کلی خوشحال شده بودن و هم از شما هم از من تشکر کردن .واقعا هردوشون خیلی زحمت میکشند......یک هفته مونده به پایان فصل پاییز روز پنجشنبه روز امتحان بچه ها در مهد بود.هر بچه ای باید تمام آموزشهایی را که در طول این سه ماه اعم از زبانهای خارجی....تعلیمات دینی...تعلیمات اجتماعی....حرکات ورزشی.....و کلا تمام آموزشهای مختلفی را که داشتید را به صورت پرسش و پاسخ و عمل در مقابل والدین داشتید که متاسفانه ما نتونستیم در جلسه حاضر بشیم و کلی دلم سوخت که نتونستم کل زحمات 3 ماهه پسر را ببینم...چون بعضی آموزشها را ما متوجه نمیشیم و شما هم چیزی نمیگی و فقط در ایم مواقع هست که میتونیم ببینیم و افتخار کنیم.انشاءا.... 3 ماهه دیگه دوباره این جلسه هست پس به امید اون روز .....
من هم برای شب یلدامون شیرینی و اجیل و انار تهیه کرده بودم که اونجوری که میخواستیم نشد....از صبح برای امتحان زبانم کلی درس خونده بودم و بعد استرس امتحان داشتم و بعد کلاس جدید و غروب هم تعمیرکار دستشویی اونقدر کارش را طول داد که حسابی خسته شدیم و دیروقت رفت...بعدش برای دادن مدارک سفر حج باید میرفتیم خونه خاله اینا و وقتی برگشتیم خونه هول هولی انار و آجیل را خوردیم زودتر از بقیه شبها خوابیدیم.با این وجود کلا همه چیز خوب بود.
عکسهای شب یلدای امسال بدون اطلاع به خانواده ها در مهد ازتون انداختن و بعد از چاپ عکسها با متوجه شدیم که عکاس اومده و از شما عکس گرفته.
عکس شب یلدای سال 90 در مهد
عکس شب یلدای سال 91 در مهد با لباس سنتی ایرانی
عکس شب یلدای سال 91 در مهد با لباس سنتی ایرانی
شب یلدای امسال هم تموم شد فصل زمستون شروع شد .....این هم شعر زمستون
زمستونه زمستونه فصل تگرگ و بارونه
هوا شده خیلی سرد روی زمین پر از برف
چه خوبه کودکستان وقتی میشه زمستان
کلاغ های سیاه رنگ بخاری های روشن
وقتی بارون میباره دلم میخواد دوباره
برم به کودکستان میان آن گلستان
گلوله گلوله برف میاد
سرد هوا زمستونه
سرمای بی حد هوا
تن ادمو می لرزونه
برف که میاد از اسمون
سفید می شه درختچه ها
شادی داره صفا داره
بازی توی پس گو چه ها
وقتی زمستون می رسه
همش بخاری روشنه
باید پوشید لباس گرم
که وقت سر ما خوردنه
I love you