آرمان میره دیدن عمو قناد
سلام
مدتهاست که آرمان با دیدن برنامه های مختلف بچه ها و همینطور حضور اونها در این برنامه ها دلش میخواست که تو یکیشون شرکت کنه.حالا ما هم کلی اس ام اس به هر کدوم از این برنامه ها زدیم و ایمیل فرستادیم.فکر کنم پارسال بود که به برنامه عمو قناد (جمعه به جمعه خونه به خونه ایمیل زدم یا اس ام اس فرستادم.برنامه عمو پورنگ را که نگو که بیشترین اس ام اس من فقط به این برنامه بوده که هنوز خبری نیست.برنامه خاله شادونه که 5 ماه پیش زنگ زدم و اسم بچه ها را دادم تا همین ماه پیش که خبری نشد و دوباره تماس گرفتم و مجددا اسم بچه ها را دادم.آرمان اینقدر با حسرت به بچه های داخل استدیو نگاه میکرد و میگفت مامان برای من جا نیست که برم و بشینم.همین صحبتش باعث میشد من بارها ایمیل بزنم و یا اس ام اس بفرستم بخصوص که اصلا پارتی هم تو این جورجاها نداریم.یکبار هم آرمان با پدرش تا دم در جام جم رفته بودند و از نگهبان ورودی سوال کرده بودند که اون هم خودش علنا گفته بود که پارتی نقش بزرگی در شرکت بچه ها در برنامه ها داره.کلا با امید باز اس ام اس میزدم تا یک روز بصورت ناباورانه کار آرمان جور شد و به برنامه عموقناد(جمعه به جمعه خونه به خونه) دعوت شد برای روز 1 دی91....ولی بعد تماس گرفتند و زمان شرکت در برنامه را به 17 آذر 91 تغییر دادن و حالا 2 روز دیگه مونده به رفتن ارمان به برنامه و یا به نوعی رسیدن به آرزوش.ارمان و رونیا دخترخاله با هم میرن و امیدوارم بهشون خوش بگذره و خاطره خوبی براشون بمونه.این پست بعد از حضور در برنامه تکمیل میشود..........
بعدا نوشت: حال و هوای برنامه ها و مسابقاتی که آقای قناد در زمان ما داشتند با حالا خیلی تغییر کرده.مسابقات آقای قناد طرفدارهای زیادی داشت و من خودم همیشه آرزو داشتم که مدرسمون یک هماهنگی با برنامه های آقای قناد انجام میداد و ما هم میتونستیم توش شرکت کنیم ولی حیف........
جونم برات بگه که شب قبل از رفتم تخت خوابیدی و مامان به جای شما دلشوره داشت .روز قبل از رفتن به کسانی که از دیدن شما در تلویزیون خوشحال میشدن زنگ زدم و یا پیام فرستادم......رونیا دختر خاله هم که قرار بود با هم تو برنامه حضور داشته باشید شب قبل از رفتن خوابش نبرده بود.انگار چون برای اولین بار در جمع بچه ها میخواست قرار بگیره نگران بود.صبح: صبحانتو که حلیم بود را خوردی و لباساتو پوشوندم و پدر هم وسایل ضبط از طریق تلویزیون را آماده کرده بود و قرار شده بود اون شما را ببره و من در خونه برنامه را ضبط کنم.مشتاقانه رفتی ولی وقتی رسیده بودی مامور ورود گفته بود خیلی کوچیکی و بچه های بالای 5 سال را قبول میکنند. این بهانه بی دلیلی بود.تو تموم برنامه ها بچه های زیر 5 سال هم خیلی شرکت میکنند و تازه هم که خودشون اطلاع داده بودن و از سن شما هم اطلاع داشتند که تماس گرفته بودند.خلاصه هفت خان ورود به برنامهای زنده پر بیننده کودک از همینجا شروع شد.این را هم باید گفت که تهیه کنندگان برنامه های زنده کودک خیلی زحمت میکشند و شاید نگرانند که بچه های در حین برنامه مشکلی براشون ایجاد کنه.خلاصه بعد از ورود با خانوادها ها وارد اتاق بزرگی شده بودید.رونیا هم با پدرش اومده بود.برنامه ساعت 9.30 شروع میشد و شما باید ساعت 8.30 اونجا می بودید.بعد از مدتی کتها و کلاها را دراورده بودید و فاصله اتاق انتظار تا استدیو را بدون کت و کلاه در سرما مسافتی را طی کرده بودید.پدر میگفت که شما و رونیا دست در دست هم و خیلی آروم و عقبتر از بچه ها به سمت استدیو اصلی رفتید و با وجود اینکه با هم بودید ولی شماها را با فاصله نشونده بودند.رونیا در مرکز صحنه و شما در سمت راست صحنه نشسته بودید.بعد از برنامه هر دو از جاتون شکایت داشتید که بچه های بغل دستیتون به شما فشار می اوردند و یا نمیگذاشتند که راحت بشینید.بخصوص آرمان شکایت از پسر بغل دستیش داشته که هم دستش را جلوی صورت آرمان میگرفته و اون خوب نمیتونسته تماشا کنه و هم نمیگذاشته که روی صندلی راحت بشینی و هل میداده.اما در کل برنامه زنده برای هردوتون تجربه جالبی بود و هر دو ذوق داشتید.در پایان وقت نوبت اول برنامه هم بهتون شیرینی تعارف کرده بودند که با دهان شیرین و خاطره خوش از برنامه خارج بشید.بهرحال دستشون درد نکنه که برنامه شادی برای بچه های در روزهای تعطیل تهیه میکنند.
متاسفانه هیچ عکسی از شما توسط پدر محترم شما در اونجا گرفته نشده و تنها عکس همینه.
به امید شرکت در برنامه های شاد کودکانه دیگر