شعری برای مادر
چند وقتیه که فیلم خرده ستمگران شبها از تلویزیون پخش میشه و من سعی میکنم همیشه این فیلم را تماشا کنم.یکی از قسمتهاش در مورد نامادری بود که دختر خونه ازش خوشش نمیومد و اون را با سیاست خاص خودش طوری اذیت میکرد تا نهایتا تقصیرها بیافته گردن نامادری و دختره به هدفش که از چشم افتادن نامادری از چشم پدر و سپس طلاق دادن نامادری بشه برسه.در انتهای فیلم نامادری با شیطنت دختر خونه جنین در شکمش را از دست میده و تصمیم میگیره اونجا را ترک کنه.این شعر مادر توسط نامادری در صحنه پایانی فیلم خونده شد که با صدای هنرپیشه در اون حس غم انتهای فیلم بسیار تاثیر گذار بود.من و پدر وقتی این شعر را شنیدیم تو فکر فرو رفتیم.چون شعرش را دوست داشتم اینجا گذاشتم.
شعر مادر از ایرج میرزا
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به در بیچاره مادر
وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر
نبیند هیچکس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر بیچاره مادر
تمام حا صلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر