آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

آرمان و سفر به چین (قسمت اول)

1390/5/8 12:18
نویسنده : مامان آرمان
1,042 بازدید
اشتراک گذاری

Orkut Scraps - Hello And Hi پسرکم

عزیزمامان می خوام در مجموعه ای طبقه بندی شده خاطرات اولین سفر خارج از کشورت را برات بنویسم تا تمام لحظه لحظه این سفر هم برای شما وهم خودمون باقی بمونه چون شما خیلی کوچکتر از اونی که بخواد چیزی ازاین سفر خوبمون تو ذهنت نگه داری و تنها یادگاری این سفر همین نوشته ها و عکسها هستن. این اولین سفر 3 تایی ما به خارج از کشور بود.من و پدر قبل از تولد شما با هم مسافرت رفته بودیم ولی از زمان تولد شما تا این زمان دیگه نتونسته بودیم با هم به سفر خارجی بریم شاید علتش نگرانی زیاد من و پدر از سفر راه دور با شما بود که فکر میکردیم هم شما خیلی اذیت بشی و هم ما . مهمترین  نگرانی ما این بود که شما در مسیر طولانی  هواپیما نتونی طاقت بیاری و اذیت بشی و به طبع اون ما و مسافران دیگه هم اذیت بشن و نگرانی بعدی ما این بود که شما در گشتهای تور و بازدیدها با گروه نتونی همراهی کنی که خدا رو شکر تمام این نگرانی های ما بی مورد بود و در سفری که در ایام عید امسال به کیش داشتیم متوجه شدیم که شما در هواپیما مثل داخل ماشین خوب میشینی و خوب مراعات میکنی و در گشتها و بازدیدها هم همراه خیلی خوبی هستی و برات گشتن و دیدن از اماکن تاریخی و مراکز خرید خیلی هم لذت داره و کلی هم بعدش با زبون شیرین خودت جریانات و اتفاقاتی که برات جالب بود رو تعریف میکنی خوب شما دیگه بزرگ شدی و عاقل تر از اونی که ما فکر میکردیم پس باید در همین ابتدا ازشما پسر نازم تشکر کنم که واقعا با ما همراهی کردی و ما به همراه شما تونستیم در کنار هم روزهای خوب و به یادماندنی داشته باشیم .

خلاصه بعد از کلی سبک و سنگین کردن دلمون رو به دریا زدیم نشونه را به سمت کشور چین گرفتیم که همه خیلی تعریفش رو کرده بودن و ما هم خیلی دلمون میخواست که از این کشور بزرگ که دارای فرهنگ و رسوم زیادی هم هست دیدن کنیم.

 

شروع سفر:

روز 29 تیر ساعت 8 شب پرواز داشتیم. پدر ساعت 2.30 اومد خانه و من هم تمام اسباب سفر رو آماده کرده بودم .شما خواب بودی و  وقتی به آژانس زنگ زدیم شما کم کم از خواب بیدار شدی.از مدتها بهت گفته بودیم که با هواپیما میخواهیم بریم چین و وقتی ازت می پرسیدیم زود میگفتی با هواپیما  میریم چین و از عید که اولین مرتبه ای که سوار هواپیما شدی خوب هواپیما رو میشناسی و خیلی دوست داری و کلی هم حالت حرکت پرواز هواپیما  رو با دستت نشون میدی.شما آلان مدتی هستش که دیگه تمام وسایل موتوری مثل هواپیما و هلی کوپتر و ماشین پلیسشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز و آمبولانس و موتور شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازو..... خوب میشناسی و حالت حرکت و صدا و .....اونها رو میدونی و کلی در موردشون حرف برای گفتن داری.

زیبا

  خلاصه داشتم میگفتم که ساعت 4.30 از خونه با آژانس حرکت کردیم به سمت فرودگاه امام و کلی تو ترافیک نواب بودیم تا ساعت 5.30 رسیدیم.تا رسیدیم شما میخواستی شروع کنی به بدو بدو تو فرودگاه که کلی کنترلت کردیم .سرت رو با نشون دادن پلسیهای فرودگاه تو قسمتهای مختلف گرم میکردیم چون شما پلیسها رو خوب میشناسی و نگاهی خاصی بهشون داری.ساکهامون رو تحویل دادیم ردیف 26 هواپیما سه نفری در کنار هم بودیم.بعد از تحویل ساکها به بار و بازدید پاسپورت رفتیم سالن انتظار و پدر یه ساندویچ  برای خودش خرید چون نهار نخورده بود و ما هم کافه گلاسه خوردیم  و پشت میزی نشسته بودیم که درست رو به باند پرواز بود و شما فرود و پرواز هواپیماها رامیدیدی و کلی سرت با هاشون گرم بود و برای ما و شما خیلی جالب بود و خلاصه در باز شد و رفتیم سوار شدیم. هواپیما بویینگ 747  ایران ایر بود به مقصد پکن – توکیو.

زیبا

تا در صتدلی هامون نشستیم کمر بندها را بستیم  ولی شما چون خیلی کوچیکی طاقت نمی آوردی و مدام بازش میکردی.هواپیما بلند شد ویه لحظه موقع اوج گرفتن شما یه خورده ترسیدی اون هم بخاطر خالی شدن زیرمون بود که شما حسش میکردی ولی فقط برای چند ثانیه وحواست پرت اطراف شد و دوباره نشستی روی صندلیت.

زیبا

عزیزک  مامان اینقدر شما خونگرمی که سریع با همه ارتباط برقرار میکنی و همین قضیه برای خیلی ها جالب که شما خودت برای ایجاد ارتباط پیشقدم هستی وبرقراری ارتباط اول از شما شروع میشه و همه بخاطر این روحیه شما خیلی تو رو تحسین میکنند و همه فکر میکنند که این روحیه شما حالت ارثی داره که به ما رفتی ولی من فکر میکنم شما یه روحیه خاصی داری که مخصوص خودت هستش و چیزی نیست که از ما کسب کرده باشی و نه تنها من  به عنوان یه مادر که به فرزندش نگاه کنه بلکه اطرافیان هم این رفتار شما رو دوست دارند .همین روحیه شما باعث شد که خیلی زود دوست پیدا کنی و مورد توجه قرار بگیری. از شانس خوب شما بود که مسافران صندلی عقب ما 2 تا دختر بسیار جوان و 1 پسرحدود 12 ساله بودند و اونها هم بخاطر روحیه خوب مجذوب شما شدند و سریع دوست شدین و قبل از شام و مدتی بعد از شام رفتی عقب و کلی باهاشون بازی کردی و شاد بودی و چند تا عکس هم گرفتین.حدود 1.30 ساعت خوابیدی وچون ما به سمت شرق حرکت میکردیم هوا خیلی زود روشن شد و هنوز شامی که خورده بودیم از گلومون پایین نرفته بود که بساط صبحانه رو آوردن .ساعت حدود 6 به وقت پکن بود که به فرودگاه رسیدیم و هواپیما در فرودگاه پکن خیلی آروم به زمین نشست.وقتی در ارتفاع بودیم هوا صاف و آفتابی بود ولی در ارتفاع کم اینقدر هوا ابری و مه بود 0023.gifکه وقتی هواپیما رو باند فرودگاه نشست تازه زمین و فضای فرودگاه دیده شد.

زیبازیبا

بعد از پیاده شدن از هواپیما تمامی مسافران تور چین در قسمتی از سالن فرودگاه قبل از بازدید پاسپورتها جمع شدند و ویزاهای گروهی افراد به سرگروه داده شد و همه در صفهای بازدید ویزا و پاسپورت قرار گرفتند.من و شما که همراه مامان در پاسپورت هستی سر گروه بودیم .بعد از اتمام کار از این بخش نوبت تحویل گرفتن  بار بود که ما بخاطر کالسکه شما که آخرین بار بود عقب موندیم.بعدش 15 دقیقه به افراد اجازه دادند که برای تعویض لباس یا به قول معروف کشف حجاب آماده بشن و سپس حرکت گروها با لیدرهاشون آغاز بشه.

زیبا 

لیدر گروه ما خانم جواهری بود که همه پشت ایشون ساکهاشون رو به سمت در خروجی فرودگاه هدایت کردند.لیدر چینی گروهمون پسری به اسم هری بود که بعدا متوجه شدیم که تمامی لیدرهای چینی اسامی غیرچینی رو خودشون گذاشتند تا توریستها راحتر بتوانند اونهارو صدا کنن چون اسامی چینی خیلی مشکل هستش.

هری با یه شاخه گل رز قرمز که در زرورق طرحدار پیچیده شده بود از ما  استقبال کرد و ورود ما رو به کشور چین خوشامد گفت .  شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامانی و بابایی حنانه
9 مرداد 90 23:22
سلام ممنون از نظر لطفتون
مامان ماهان عشق ماشین
10 مرداد 90 10:29
پس کو عکساش؟


صبر کنید .میذارم
مامان ماهان عشق ماشین
10 مرداد 90 10:29
خدا گوید:تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،

تو ای والاترین مهمان دنیایم،

بدان آغوش من باز است،

شروع کن!

یک قدم با تو،تمام گامهای مانده اش با من.....
التماس دعا

محتاجیم به دعا

روژین دختر خاله
10 مرداد 90 16:06
سلام ارمانکم سفر خوش گذشت من هم دیروز رسیدم می خواستم به هت سر بزنم که از خستگی نتونستم راستی گوشی را بده به خاله فر نوش سلام خاله خاله می شه بگی چطوری می شه به جای پیوند های روزانه نوشتدوستانم یا چیز دیگر به من سر بزن نظر یادت نره بوووووووووووسسسسسس
سمیه: مامان مسیح
10 مرداد 90 18:35
سلام به آرمان جون....و مامان گلش
خوبین ؟
به به چه سفری...اونم به چین
حتما حسابی خوش گذشته...
راستی من عکسی ندیدم...


تو بخشهای بعدی حتما میذارم