آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

آرمان و سفر به چین - روز اول (قسمت دوم ,خاطره و عکس)

1390/5/11 13:21
نویسنده : مامان آرمان
801 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر عزیزم

امروز میخوام قسمت دوم سفر به چین را برات تعریف کنم.

روز پنجشنبه ٣٠ تیر ١٣٩٠ بود . بعد از 7 ساعت پرواز  پا رو خاک کشور پهناور و پر جمعیت چین (شهر پکن) گذاشتیم.هنوز در فرودگاه بودیم و هیچ تجربه ای از مردم و فرهنگ و رسوم این قوم ندیده بودیم.البته بی اطلاع هم نبودیم ولی تمام اطلاعات ما بر اساس شنیدها و مطالعاتمون بود و میگن شنیدن کی بود مانند دیدن.خیلی مشتاق بودیم که  هر چه زودتر وارد این قوم بشین و شنیده هامون رو به حقیقت نزدیک کنیم.

چین کشور پهناور با جمعیت حدود 1 میلیارد و 400 میلیو نفر به پایتختی شهر پکن.حکومت در این کشور حالت امپراطوری داشته که تمامی آثار تاریخی و گردشگری چین مربوط به آن دوران است. از زمان روی کار آمدن مائو رهبر حزب کمونیست امپراطوری در این کشور خاتمه یافته و این رهبر که هم اکنون درگذشته است برایشان بسیار مورد احترام است.دمای هوا پکن در این موقع سال از تهران خنکتر ولی به دلیل رطوبت و بارش بارانهای شدید بسیار شرجی بود درست مثل شهرهای شمالی کشور خودمون .

 

سوار اتوبوس تور شدیم. داخل اتوبوس خیلی خنک بود و ما احساسی از هوای شرجی بیرون نداشتیم.لیدر تور برنامه گشتهای چند روزه را بهمون داد و در ادامه گفت به دلیل اینکه تحویل اتاقها ساعت 1 هستش اولین بازدید را که مهمترین و دیدنی ترین مکان پکن بعد از دیوار بزرگ چین است را انجام میدهیم.حالا ماهم همگی خسته ولی چاره ای هم نبود.خدا رو شکر هم شما پسر گلم سرحال بودی و هم ما بخاطر کنجکاوی به دیدن خستگی یادمون رفته بود.

آرمان در اتوبوس

آرمان داره از اتوبوس شهر را تماشا میکنه و گلی که به عنوان خوشامد گویی بهش دادن را در دستش گرفته

آرمان در حال تماشا شهر پکن

 

اولین نقطه اشتراک شهر پکن با شهر خودمون تهران ترافیک سنگین در بزرگراهاش بود که تا چشم کارمیکرد ترافیک بود ولی بسیار روان.حدود 45 دقیقه طول کشید که رسیدیم میدان تیان آن من.میدان مربع شکلی که در اطرافش ساختمانهای مهمی قرار داشتند.در یه ضلع این میدان ورودی به  شهر ممنوعه بود.این نام برای این روی این مکان گذاشته شده که یک سری ساختمانها و کاخهای متعدد و زیبای امپراطوران که در مجموعه ای محدود با دیوار ساخته شده اند و اینقدر بزرگه که خودش یه شهر در آن زمان به حساب میاومده و برای این شهر ممنوعه نام گرفته که جز امپراطور و اطرافیان نزدیک و خدمه هیچ بنی و بشری اجازه ورود به این شهر را نداشته و اگر کسی بجز اینها وارد میشد بلافاصله اعدام میگشته .خلاصه که این مکان پر هستش از کاخهای متعدد و زیبا و چقدر از خود چینی ها  برای بازدید اومده بودن.

 

نمایی از شهر ممنوعه

 

شهر ممنوعه   

  

و این هم آرمان در میدان تیان آن من

آرمان در میدان

آرمان در میدان تیان آن من با یه کودک چینی

آرمان با یه بچه چینی

گرما یه طرف و جمعیت چینی ها هم طرف دیگه.شما پسرم هم همش میخواستی از کالسکه بیایی بیرون و ما نگران بودیم که هم همدیگر رو گم کنیم و هم لیدرمون رو. گرما و دم هوا میگم و یه چیزی میشنوی.جمعیت میگم و یک چیزی میشنوی که تا بحال ندیدیه بودم.

آرمان در شهر ممنوعه روبروی یکی از کاخها

آرمان در شهر ممنوعه

لیدر از قبل کمی راجع به مردم این سرزمین توضیحاتی داده بود که مثلا دزد و کیف زن و کف زن و ....توشون زیاده و خیلی باید حواسمون را جمع کنیم.حالا نمی دونستیم کیفمون رو نگه داریم یا همدیگیه را بگیریم که گم نشیم یا خودمون رو باد بزنیم . .........البته این را هم بگم که خوب تو تمام دنیا هم آدم درست هست و هم دزد .موقع بغل کردن شما شلوارت به بند ساعتم گیر کرده بود و بندش پاره  شده و روی زمین افتاده بود و من متوجه نشده بودم که یکی از خانمهای چینی بدو بدو اومده بود و دستم رو گرفت و با اشاره ساعت رو نشون داد و گفت رو زمین اوفتاده بود و من اینجا فهمیدم که نمیشه از روی کار نادرست یه عده اون رو به تمام مردم  نسبت بدیم.پس آدم خوب و درست هم در اون جمعیت که بسباری از اونها لباسهای بسیار ساده و معمولی داشتند و معلوم بود که از طبقات ضعیف هستن پیدا میشه و نداری دلیلی بر دزد بودن و خلافکاری نیست.

خوب شد بادبزنم تو کیف دستیم بود و مدام شما را باد میزدم.آب آشامیدنی مون هم تموم شد و پدر که رفت آب بگیره حواسمون پرت شد و گروه را گم کردیم.

آرمان خسته و عرق کرده و تشنه

آرمان خسته

یکی دیگه از خصوصیات چینی ها آشنا نبودن به زبان غیر چینی است یعنی 98 درصد از چینی ها انگلیسی بلد نیستن و حالا چطوری باید راه را پیدا کنیم؟ چشممون در میان اون همه جمعیت چشم بادومی به یکی از همسفرامون افتاد که مثل ما گم شده بودن که با موبایلش زنگ زد به لیدر و از گم شدن و سرگردانی رها شدیم.

شما دیگه خیلی خسته شده بودی هم از گرما و دم هوا و هم از جمعیت سرسام آور که دورو برمون موج میزدند.

یکی از خصوصیات مردم چین علاقه و توجه شون به توریستها بخصوص شرقی هاست. اونها شکل و ظاهر ما رو خیلی میپسندند و خیلی تو چشمشون می آییم.نمی دونم تو فیلم و عکس چند تاشون افتادیم که ازمون یواشکی فیلم یا عکس میگرفتند.اونها بچه ها رو بخصوص با چشمهای درشت خیلی دوست دارن . خیلی نگاهت میکردن.

خسته و کوفته از در خروجی شهر ممنوعه خارج شدیم.دست فروشها  که یا کتاب پر عکس این اثر تاریخی یا اسباب بازی یا تل سر یا باد بزن و ..........میفروختن دورمون حلقه میزدند.با هدایت لیدر به سمت اتوبوس رفتیم و سوار شدیم.آخیش چقدر تو اتوبوس خنک بود.حالا نگران بودم با عرقی که تموم بدنمون رو گرفته بود و از این طرف هم خنکی کولر باعث سرماخوردگیمون نشه.

رسیدیم هتل و قبل از پیاده شدن لیدر چک کرد که اتاقها آماده است یا نه. خدا را شکر که اتاقها آماده تحویل بود ولی با نظم باید اتاقها تحویل گرفته میشد.چینی ها به این قضیه که چند نفر همزمان بخواهند بالا سرشان بایستند و کارت اتاق بگیرند حساسند و باید یکی یکی پشت میز قرار بگیرند و کارت بگیرند.لیدر توضیحی راجع به خصوصیت ذهنی چینی ها داده بود و اون هم این بود که با اینکه  چینی ها در ساخت و تولید و تکنولوژی پیشرفت کردند ولی از ضریب هوشی پایینی نسبت به ایرانی ها برخوردارند و نشونه اون این هستش که  در آن واحد فقط به یه ارباب رجوع میتونند جواب بدن و اگر دو  ارباب رجوع همزمان بالاسرشان باشد گیج میشن و به قول معروف هنگ میکنند.

اتاق ما 916 در طبقه نهم بود.نزدیک هتل درست روبروش فست فود مک دونالد بود و بعد از گذاشتن ساکها رفتیم و ناهار خوردیم. شما طبق معمول چندتا گاز کوچیک از ساندویج زدی چون شما پیتزا را به ساندویچ ترجیح میدی.بعد ناهار استراحت و عصر  یه دوش آب گرم و بعد حاضر شدیم و رفتیم خیابانهای اطراف هتل.

نکته ای که در این گشت 3 نفره دیدیم این بود که بچه های خیلی کوچیک پوشک نمیشن و شلوارشون از وسط یه درز باز داره که هروقت و هرجا که شد گلاب به روت چیش و پی پی میکنند و هم خودشوت را کثیف میکنند و هم بقیه را .یه بچه 8  یا 9 ماهه در کالسکه دراز بود بدون پوشک و همه جاش هم نمایان و ..........عجب وضعیه خدا اینجوری که هم همه جا و همه چیز نجس و خیلی آلوده است.............

البته  بعضی ها بچه هاشون را پوشک کرده بودن البته بدون شلوار یا شلوارک آورده بودن عجب آدمای راحت طلبین این چینیها.

اطراف هتل یه دست فروش بادکنک میفروخت که شما خیلی از این بادکنکها دوست داری و پدر هم برای شما خرید.

آرمان و بادکنک دوست داشتنی اش

 شادی کودکانه

شادی کودکانه

ایجاد ارتباط  چشمی با کودک چینی

پسر بچه ها از کوچیک تا بزرگ سرشون را از ته با ماشین زده بودن شاید رسم دارن  البته فکر میکنم بخاطر تابستون این کار را انجام میدن.

غروب بود که رفتیم یه فروشگاه که بغل دست هتلمون بود به اسم رین بو که اجناسش خیلی گران بود.چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

پس چرا این همه جنس چینی تو ایران از اینجا خیلی ارزونتره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آرمان در فروشگاه

یه چرخی زدیم و چون خسته بودیم برگشتیم اتاقمون تا فردا صبح ساعت 8.30 در لابی باید حاضر میشدیم که با تور برای بازدید بخش دیگه ای از پکن بریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان نريمان
11 مرداد 90 19:00
سلام سلام به مامان ارمان جون و پسر گلش
ببخشين كه من كم ميام نت و براتون نظر ميذارم
شرمنده لطف بيكران شما هستيم
فداي اون قدو بالاش برم من چه ناز شده تو عكس هاش اين ارمان گل
پست هاي قبلي رو هم خوندم
دوست داشتني و خواستنيه اين گل پسر
خدا حفظش كنه
آمين





ممنون از لطفتون
مامان نريمان
11 مرداد 90 19:02
دوباره سلام خانومي
ممكنه بپرسم شما ساكن كدوم شهر هستين؟
از آشنايي با شما اگه مايل باشيد خوشحال ميشم


آره عزیزم .
مامان مانلي
12 مرداد 90 12:53
سلام به آرمان عزيز و ناز و مادر مهربانش.خوشحاليم كه دوستاني چون شما يافته ايم. بوسه و مهر
مامان نیاز
12 مرداد 90 19:22
سلام به شما مامان عزیز و پسر نازت ممنون که به ما سر میزنید به جمع دوستان دخملکم خوش اومدین
سمیه: مامان مسیح
12 مرداد 90 21:03
ممنونم عزیزم...
خودت خوبی ؟ آرمان جون خوبه ؟
عزیزم این عکسارو با برنامه Framing Studio
درست کردم. می تونی راحت از توی اینترنت پیداش کنی گلم.


ممنون از راهنماییتون.
mamane amir ali
13 مرداد 90 1:04
salam.mersi be ma sar zadin.chashm dosteh khobam.che pesareh nazi darin.movafagh bashin. azizam che safarnameh hayi kheili dost dashtam. peigireh edameh safarha ham hastam. boosssssssssssssss
روژین دختر خاله
15 مرداد 90 8:27
سلام خاله فر نوش دیروز یادم رفت نظر بنویسم امروز نوشتم
خیلی عکسای گوگولی داشت
می بوسمش


ما هم میبوسیمت عزیزم.