آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

آرمان و سفر پدر به .......و ماجراهای این یک هفته

1390/3/15 23:38
نویسنده : مامان آرمان
904 بازدید
اشتراک گذاری

                                                                            

     پدر یکشنبه شب 8 خرداد 90 رفت ایتالیا و ما دوتایی باید یک هفته رو با هم سر می کردیم. دوشنبه عصر آرمان پیش بابایی موند تا مامان بره ورزش و بعد با هم برن خونه بابایی .بابایی هم تنها بود چون مامانی و خاله زهره و خاله های مامان با هم  رفته بودن مشهد. شب تو اتاق سابق مامان تو خونه بابایی خوابیده بودیم که هوا طوفانی شد و باد شدید شروع به وزش کرد و رعد و برق هم میزد و خلاصه آرمان بخاطر زوزه شدید باد پشت پنجره  اتاق از خواب بیدار شد و خیلی ترسید.

niniweblog.com

                                                                           

    

صدای وزش باد و تکانهای شدید درختان تو تاریکی و رعد و برق همه باعث شد که یه هراسی  در دل کوچولوی پسرم ایجاد کنه که تا یک ساعت بغل من بود و سرش رو از روی دوشم برنمی داشت و اگه من یک لحظه هم روی صندلی مینشستم میگفت بلند شو.خلاصه مرد کوچولوی مامان بعد از آروم شدن هوا و دلگرمی های بابایی شجاعتش رو بدست آورد و رضایت داد از بغل مامانش بیاد پایین ولی دیگه حاضر نبود تو اتاقی که خوابیده بودن بخوابه و رختخوابشو آورد و پیش بابایی خوابید البته بعد از یک ساعت خوابش برد.

زیبا تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

سه شنبه صبح بابایی آرمان رو بعد از بیدار شدن از خواب برده بود خونه خاله سهیلا چون مامان از صبح زود رفته بود دنبال کارهای آزاد کردن مدرک تحصیلیش.آرمان هم از خدا خواسته با روژین که تازه امتحاناتش تموم شده و تعطیله و رونیا موفرفری تا ظهر بازی کرده.

زیبا

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

عصر چهارشنبه آرمان با مامان و روژین که از دیروز اومده خونمون حاضر شدن و رفتن گلدونه ها بازی فکری بخرن که مغازه خالی از کتاب و سی دی شعر و بازی فکری مناسب بود و سوار ماشین شدن و رفتند پارک گفتگو و 1 ساعتی تو پارک چرخیدن و بعدش رفتن پرپروک گیشا .آرمان فقط پیتزا مرغ و قارچ پرپروک رو دو ست داره و زیاد هم میخوره ولی مال بقیه جاها رو کم میخوره.اون دوست داره پیتزاشو تو سالن پیتزا فروشی طبقه بالا مشرف به طبقه پایین بشینه و بخوره.

زیبا

عصر جمعه خاله سهیلا پیشنهاد داد همگی بریم پارک ولنجک و یک تولد ساده و کوچیک و زودتر از موعد برای رونیا بگیریم که ساعت 7 ما رفتیم و مامانی هم که از مشهد اومده به همراه خاله فیروزه (خاله مامان) اومدن. یک کیک متوسط لیمویی رنگ برای رونیا آورده بودن که وزش باد اجازه نمیداد شمعهاش رو فوت کنه و بعد هم کیک رو بریدن و هدیه های تولد رو آرمان به رونیا میداد تا بازشون کنه.مامانی از مشهد برای آرمان یک ماشین سبز رنگ که با باطری حرکت میکنه و یک پیراهن آبی رنگ آورده و خاله فیروزه هم یه پیراهن سفید با شلوارک سورمه ای خریده و خاله پروانه(خاله مامان) هم یه پیراهن خوشگل هدیه داده.خلاصه تولد رونیا بود ولی آرمان هم هدیه یا بقول خودش جایزه زیاد گرفت.کیک خورد و شام هم از آش گوجه خاله سهیلا از دست بابایی خورد و خوب شارژ شد و تا 11 شب رفت تو چمن های پارک بازی و پیاده روی و توپ بازی و دنبال پیشی رفتن.

زیبا

 

جمعه خونه بابایی بودیم و آرمان دیگه خوب غدا نمی خوره و پسر خوشگلم کمی پژمرده شده اون با اینکه به زبون نمیگه و دور و برش شلوغ هم بوده ولی دوری پدرشو حس کرده و نه شیر میخوره و نه غذاهای مورد علاقشو.اون با اینکه بازی میکنه ولی شاد نیست و این رو دیشب تو چهره اش دیدم.تو پارک یه پسر بچه همسن آرمان با پدرش بازی میکرد و پدرش اون رو به هوا می انداخت آرمان اونها رو تماشا میکرد و یه لبخند سردی رو لبهاش نقش می بست و دوست داشت اون هم همین کارو بکنه ولی میدید که اون پدرش نیست.

زیبا            زیبا

 

 پدر دلم برات خیلی تنگ شده

زیبا

شنبه شب خونه خودمون بودیم و آرمان غدا نخورد زیبا

 

من بهش گفتم که بخوابه و بیدار بشه پدرش اومده . شب قبل از خواب باهاش بازی کردم و یه شعر براش ساختم و اونو بغلم کردم و براش میخوندم.اون کمتر اینطوری تو بغلم میمونه ولی هردو دقایقی طولانی همدیگرو بغل کرده بودیم و من شعر ساخته خودم در مورد اون رو میخوندم و آرمان هم دوست داشت براش دوباره و دوباره تکرارش کنم.وقتی خسته شد راحت رفت خوابید تا وقتی چشمای قشنگشو باز میکنه پدرش را تو بغلش بگیره.

زیبا

زیبازیبا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)