عید بندگی
ماه رمضان 92 هم داره دقایق آخر خودش را طی میکنه.امسال ماه رمضان در اوج گرما و در طولانی ترین زمان خودش بود.هرچند که اوایل خوب بود و انرژی داشتیم نزدیک روزهای اخر مشکلات مختلف نمیگذاشت که به راحتی بگذره.خدا ازمون قبول کنه.
آرزویم این است
تو شوی بنده محبوب خدا
و دعا میکنم آرام بمانی هر روز
سر بلند از همه واقعه ها
شاد باشی و بخندی هر دم
به دل انگیز ترین خاطره ها
عکسها و خاطرات ماه رمضان 92 در ادامه
تمام سحرها یی که ما بیدار میشدیم شما اصلا متوجه نمی شدی و فقط یک سحر بیدار شدی.سحرها در خواب عمیق بودی چون این سریالهای مسلسل وار و بخصوص آخریش که تا دیر وقت شما را بیدار نگه می داشت برنامه خواب شما را کاملا بهم ریخته بود.من از سه سریال مادرانه و خروس و دودکش فقط دودکش را دوست داشتم و زیاد دو سریال دیگه برام جذابیت نداشت ولی شما همه را بخصوص خروس و دودکش را دوست داشتی.چند روز بیشتر نتونستیم شما را پارک ببریم و بقیه را تو خونه بودیم.روزه توان جسمی را ازم میگرفت و بیشتر ترجیح به استراحت داشتم و من سعی میکردم با انواع بازی های فکری که داری و بهشون علاقه مندی تو خونه سرت را گرم کنم.اسمت را به فارسی و انگلیسی یاد گرفتی تا بنویسی و خیلی از این بابت خوشحالی.یه روز ظهر داشتم استراحت میکردم که شما خوابت نمی اومد و رفتی تو اتاقت بازی کنی که وقتی بیدار شدم دیدم تنهایی رفتی توالت و بعله.....از اونجایی که من را بیدار نکرده بودی و خودت با عقل خودت خودت را آب کشیده بودی ولی پی پی را چون نمیتونی بشوری فقط به آبکشی ساده بسنده کرده بودی و خلاصه وقتی بیدار شدم وضعیت را دیدم دنیا رو سرم خراب شد.عجب روزی بود.....
نوشته بالایی سر مشق منه و پایینی را شما نوشتی
عکسی که خودت از نوشته ات انداختی
روزسه شنبه21 رمضان برابر 8 مرداد رفتیم نمایشگاه قرآن که بخاطر تعطیل بودن روز خیلی شلوغ بود.تو حیاط بخش رصد ستارگاه و برنامه های مخصوص رصد و ستاره شناسی بود که غرفه ای برای بچه ها داشت و شما با برنامه ستاره شناسی کامپیوتری بازی کردی پدر هم سی دی آموزشی همراه با بازیش را برات خرید و بعد رفتیم داخل نمایشگاه که جمعیت بسیار زیاد با هوای فوق العاده گرم سالن اصلی روبرو شدیم.غرفه های متنوع برای کودکان دیده میشد که شما در غرفه خمیر بازی با درست کردن ماهی جایزه خمیر و مداد شمعی آریا جایزه گرفتی.این روزهای اخر ماه رمضان هم یه سر رفتیم جشن رمضان برج میلاد که باز جمعه بود و روز تعطیل و جمعیت زیادی اومده بودند.خدا را شکر هوا هم خوب و کمی خنک بود و چون فضا باز و محیط بزرگ بود و تنوع برنامه ها هم زیاد بسیار لذت بخش بود.تو ورودی پایین برج شخصیتهای قدیمی کشور با لباسهای سنتی در حال قدم زدن در بین مردم بودند.....موسیقی سنتی مناطق مختلف به مدت چند دقیقه برنامه اجرا میکردند که ما به برنامه موسیقی آذری ها...ترکمنها و مراسم ورزش باستانی رسیدیم.مردم گروه گروه بلیط تهیه میکردند برای بالا رفتن از برج که طبقه هفتم هستند و شهر کاملا پیداست ولی بسیار شلوغ بود و از اونجایی که شما خیلی تمایل داشتی بهت قول دادیم در زمان دیگه ای حتما بریم....غرفه های صنایع دستی شهر های مختلف....بازدید از سه طبقه اول برج.....سوار چرخ چهار نفره و دور زدن دور برج میلاد....برنامه جشن رمضان به شکل زنده که هرشب از کانال 5 تهران پخش میشه....مراسم افغانهای مقیم تهران....فوتبال دستی و تفریحات کودکان....غرفه های متنوع غذاها از بخشهایی بود که ما ازشون بازدید و استفاده کردیم.کلا شب خیلی خوبی بود.برای اولین بار سوسیس خوردی.در محوطه کورن داگ می فروختند و همه هوس کردیم و خریدیم و فکرش را نمیکردیم شما بخوری ولی برای اولین بار در عمرت سوسیس هم اونجا خوردی و الحق خوشمزه هم بود. از میهمانیهای افطاری که ما داشتیم که 2 شب از این شبها خانواده های مامان و بابا برای افطار منزلمون دعوت بودند.
موسیقی آذری ها
شمایل فرشتگان
شمایل انسان و حیوانات
شما در این روزهای گرم در اوج گرما میری استخر و چه لذتی هم می بری و یه ساعت در هفته هم کلاس تفکر خلاق میری.با باز شدن 2 مهد جدید در نزدیک منزلمون که یکیش کاملا از نظر من رد شد ولی دومی به ظاهر خوب بود که 7 دقیقه با منزلمون فاصله نداره و مشکل هر روز رانندگی من را حل میکرد ولی با بازدیدی که داشتیم شما اولش خوشت اومد ولی یکی از بچه های بزرگتر اونجا شروع به جیغ و داد کرد و شما چون از این کار خیلی ناراحت میشی دلت را زد و رضایت ندادی که برای پیش دبستانی اونجا ثبت نامت کنم.مهد قبلی خودت هم که شهریه ها را بسیار بالا برده و باز خرجهای جمعی که به شهریه اضافه میشه و بدتر از همه هر روز بردن و آوردن شما با ماشین فکرم را درگیر کرده.خدا فقط کمکون کنه.البته خدا را شکر سالمیم و بقیه همه موقتی و گذرا و قابل تغییره مهم اینکه تنمون سالم و همه دور هم هستیم.
از صدای گذر آب چنان میفهمی
تندتر از آب روان عمر گران میگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست