خاطرات مامان
آرزوهای مامان خیلی دور و درازه.... تمومی نداره....البته مهمترین و اولین آرزوم شاید تا زمانی که که دیگه روحی در بدنم نباشه سلامتی و موفقیت و خوشبختی و شادی شما پپسره گلم هستش....شاید هر کدوم از اینها تنها یک لغت ساده باشند که ما بارها اونها را شنیده ایم ولی از زمانی که شما شکل گرفتی تا اکنون و هر لحظه بیشتر از لحظه پیش معنای واقعی این لغات حس میشه و اهمیت بیشتری پیدا میکنه.....
مامان آرزوهای دست یافتنی و دست نیافتنی زیادی داره که برای آرزوهای دست یافتنی باید تلاش کنه و صبر داشته باشه که بتونه بهشون برسه ولی برای اون آرزوهای دست نیافتنی چیکار باید بکنه؟
یکی از اونه آرزوهای دست نیافتنی اینکه برگرده به دوران کودکیش.... اما نمیشه ...ولی همیشه تا فرصتی بدست میاد اون خاطرات را مرور میکنه...خاطرات مهد کودک....کلاس مهد و شعر خوانی...زنگ تفریح و سرسره بازی...نخوردن خوراکی و قایم کردنش تو کیف دور از چشم مامانی...سرویس ....دوستام که بعضی هاشون هنوز هم دوستانمن....
دبستان....کلاس اول و یادگیریهای جدید....ورزش....جایزه ها.....چرا همیشه جایزه ای را میگیرم را دوست دارم و تو خونه در موردش زیاد حرف زدم؟؟؟؟؟بابای مدرسه (حسن آقا)...گردش تفریحی مثل سینما با مینی بوس و دوستام و خوراکی ها.....روز معلم و دادن گل به معلم ها....مریضی و غایب شدن ....روز کارنامه و معرفی شاگرد اولها سر صف و هیجان معرفی شدن و بالا رفتن جلوی هم مدرسه ایها و احساس غرور و جایزه.....شیطنتها و در گوشی با بغل دستی حرف زدن....امتحانات قبل عید...پیک نوروز....تعطیلی آخر سال برای سه ماه....عصر ها تو کوچه بن بست با بچه های همسایه بازی کردن....دعوا کردن...قهر کردن....تغییر مدرسه از دبستان به راهنمایی....درسها سخت شدن...تعداد معلمه زیاد شدن....بعضی معلمها خوبند و مهربون و دلسوز و بعضی ....ترس از بعضی از معلمهایی که کارشون دلهره انداختن تو دل بچه هاست....دوران آشفتگی فکر و خیال و حواس پرتی....بعضی بچه ها دچار مشکلات مختلفی میشن که ....تا فرصت اضافه ای دست میده بچه ها دور هم جمع میشن و همش از پسرها حرف میزنن....هرکی یک چیزی تعریف میکنه.... امتحان ورودی برای دوره متوسطه...دیگه شرنوشت آینده به انتخاب رشته از همین حالا است....کمی مسلط شدن به خود و محیط اطراف....دوستهای صمیمی که اگر خوبش نصیبت بشه تا سالها میتونه مثل خواهر برات باشه...حرف از درس و پیشرفت و ترقی و موفقیت در کنکور...فقط درس و درس....آزادی عمل بیشتر....توانایی بیشتر....قدرت انتخاب بیشتر.....دیگه بزرگ شدم...دیگه بچگی برام بی معنی است و خوشحال از اینکه بزرگ شدم...اما افسوس که حالا بعد از گذشت سالها و طی کردن پله های هدفم دلم میخواد برای مدت کوتاهی باز برگردم به همون سالها....هوای همون سالها....دوستان همون زمان و معلمهای عزیز دبستانم که جزء بهترینها بودند...دوست دارم بچه باشم...اطرافیانم جوان باشند و رفتگانم بازگردنند و دوران بی خیالی و بی دغدغه و شاد ان روزها را که اگرچه خالی از ترس و نگرانی جنگ نبود ولی باز برایم در کنار عزیزانم بهترین بود....