عوالم و رویاهای این روزهایت
سلام پسر کوچولو مامان
روزهای پایانی 4 سال و 11 ماهگیت را داری طی میکنی.هفته آینده تولد 5 سالگیته.
عوالم و رویاهای این روزهات حال و هوای دیگه ای بخودش گرفته.این روزها خودت را در نقش سوپرمن میگذاری و دوست داری قوی و با پرشهای بلند چیزهای سنگین را بلند و جابجاشون کنی.حتی مدام داری از صندلیها بالا میری و با یه پرش بلند روشون میپری که امروز متاسفانه به تابلو عکست که روی دیوار بود برخورد کردی و اون به فاصله کمی از سرت روی صندلی افتاد که خدا خیلی رحم کرد.هرجا میری میگی که سوپرمن هستی و قوی.بخصوص که من هم یکبار عروسک کوچیکی از سوپرمن را برات خریده بودم.....بیشتر قدرت و پرشهای اون تو را شیفته کرده.
عاشق این هستی که یه ماشین کروکی قرمز بخری که دندش اتوماتیک باشه و خیلی هم سرعت بره....با زبون خودت میگی من از اون ماشین بدون سقفها می خوام... قرمز باشه و دنده اتوماتیک و با دهنت صدای سرعت رفتن را در میاری و بعد میری تو خیالات و با دستات فرمونش را میگری و با سرعت این ور و اون ور میری.همسایه روبروییمون یه تندر قرمز داره بهت از پشت شیشه نشون میدم اون را نمیپسندی.... اون وقت داشتیم میرفتیم کلاس تو سر بالایی یه خیابون یه رنو pk مدل قدیمی که قرمز بود دیدی و چقدر برات نا اشنا ولی جالب بود و همش میگفتی مامان چه ماشین قرمز قشنگی و من در ادامه گفتم قشنگه ولی دنده اتوماتیک نیست و سرعت هم نمیره ولی از نظر شما اونشم جالب بود.یک شب من جلوی یه کبابی منتظر در ماشین نسشته بودم و شما و پدر رفته بودید که غذا را بگیرید.یه ماشین قرمز آخرین مدل 2 درب اومد اونور خیابان ایستاد و پسری بسیار جوان که خانمی در کنارش نشسته بود برای سفارش غذا پیاده شد .در همین هنگام ارمان دست در دست پدر همراه کباب خوشحال می آمدند که چشم آرمان باز به این ماشین بسیار شیک درب قرمز افتاد و اونقدر محو تماشا بود که نمیدونست درب ماشین خودمون کدوم وره تا سوار بشه.
از عوالم شیرین دیگرت اینکه همون ماشین قرمز را گل بزنی و عروس کنی و خودت بشی داماد و عروس را هم انتخاب کردی.رونیا دختر خاله را به عنوان عروس برگزیده و جالب اینجاست که به روژین دختر خاله هم میگی تو هم بیا سوار ماشین ما بشو.
آرزوت داشتن یه فوتبال دستیه.یکبار تو پارک شریعتی شاهد بازی فوتبال دستی خانواده ای بودی و بعدش با اینکه توپ نداشتیم با یه بچه مثلا با همون فوتبال دستی ثابت در پارک شروع به بازی کردی.حالا هرجا فوتبال دستی میبینی دوست داری داشته باشی و من و پدر بهت قول دادیم برای تولدت کادو بخریم.
دو تا دوست خوب داری به اسمهای ریحانه و مهدی که همکلاسی های پارسال و همینطور کلاس تفکر خلاقت هستید.بسیار بهم وابسته و همش کارهای یکسان میکنید و به سه تفنگدار معروف شدید و گاهی شما و مهدی در صدد جلب نظر در مقابل ریحانه هستید.کلا وابستگیتون اینقدر بهم شدیده که مربی تفکر خلاق با معضل ارتباط بسیار صمیمی شما برخورد کرده که نمیدونه چطور باید باهاش برخورد کنه.شما و ریحانه خوب و اروم و بدون خطر با هم بازی میکنید ولی مهدی عزیز کمی خشن برخورد میکنه و همش در حال له کردن و برخورد فیزیکی با شما دوتا است.اما شما اینقدر به فکر دوستاتی که هنوز ازشون جدا نشده داری اونها را حاضر غایب میکنی که الان دارند چی کار میکنند.در سفرمون به شمال مدام میگفتی چرا مهدی و ریحانه برام اس ام اس نزدند و وقتی ریحانه رفته بود سفر مدام جزییات سفر را اون را از من میپرسیدی و میگفتی می خوام براش اس ام اس بزنم آلان اون دلش برام تنگ شده.
این هم سه تفنگدار که یک روز با قرار مامانها سه تایی را بردیم پارک البته قرار بود بیشتر این کار را بکنیم که برنامه هامون باهام جور نمیشه و مهمتر که فاصله خونه ما با اونها کمی زیاده. از سمت چپ آرمان عزیزم و ریحانه خانم و مهدی گل.اینجا آرمان و ریحانه بیشتر باهم بازی کردند و مهدی دوست دیگری پیدا میکرد یا در حال برخورد فیزیکی با بعضی ها بود.برعکس وقتی دختری ابراز دوستی با ریحانه میکرد از وفاداریش به ارمان با بچه جدید دوست نمیشد و آرمان هم همینطور.
شاد و سلامت باشید بچه ها