آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

داستان ولادت امام زمان (عج) تقدیم به پسرم آرمان

1390/4/23 17:39
نویسنده : مامان آرمان
555 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر حضرت ولی عصر (عج) وهمچنین  پسر عزیزم

این داستان زیبا از تولد امام زمان (عج) را در وبلاگت گذاشتم تا به برکت وجودی آن امام بزرگ که عالمی در انتظارش هستند

اولا وبلاگت به عطر نام آن امام همیشه معطر باشه و دوما شما هم یکی از منتظران کوچولوی امام باشی و سوما حضرت مهدی (عج) حافظ تمامی فرشته های بی بال کوچولوی روی زمین از جمله  شما باشه.

 

Orkut Scraps - Angels

 

داستان ولادت امام زمان (عج):

جمعه پازدهم شعبان سال 255 هجری در سامراء حضرت مهدی (عج) چشم به جهان گشود.

حکیمه دختر اما محمد تقی (ع) نقل کرد که امام حسن عسگری (ع) مرا خواست و فرمود: "عمه امشب نیمه شعبان است.نزد ما افطار کن که در این شب فرخنده فردی متولد میشود که حجت خدا روی زمین خواهد شد".

عرض کردم : مادر این فرزند مبارک کیست؟

فرمود : نرجس.

گفتم : فدایت شوم اثری از بارداری در این بانوی گرامی ندیدم.

فرمود: برای همین میگویم نزد ما باش.وارد خانه شدم . سلام کردم .  بانوی عالی مقام نرجس خاتون آمد و گفت : ای بانوی من شب بخیر.

گفتم : بانوی من و خاندان ما تویی.

گفت : نه  من کجا و این مقام بزرگ کجا؟

گفتم : دختر جان امشب خداوند پسری به تو عنایت میکند که سرور دو جهان خواهد بود.

تا این کلام از من شنید با کمال حجب و حیا نشست. پس از اقامه نماز افطار کردم و خوابیدم. سحرگاه برای خواندن نماز شب برخاستم. بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبری نیست.

پس از تعقیب نماز دوباره خوابیدم که پس از لحظاتی با اضطراب بیدار شدم و دیدم نرجس نیز بیدار است ولی هیچگونه نشانه ای در وی مشهود نیست.

نزدیک بود که در وعده امام (ع) تردید کنم که ناگهان امام (ع) با صدای بلند مرا صدا زد و فرمود: عمه تعجیل کن که وقت  نزدیک است.

همین که صدای مبارک امام حسن عسگری (ع) را شنیدم مشغول خواندن سوره های سجده و یس شدم. در این موقع نرجس با نگرانی از خواب برخاست. من به وی نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم : آیا در خود چیزی احساس میکنی؟

گفت :  آری.

گفتم  : ناراحت مباش و دل قوی دار.این همان مژده است که به تو دادم.اندکی بعد صاحب الامر (عج) متولد شد.

آن ماهپاره را دیدم که مواضع هفتگانه سجده را روی زمین گذاشت و ذکر حق میگفت.او را در آغوش گرفتم در حالی که بر خلاف نوزادان دیگر پاک و پاکیزه بود.

 آن مولود مسعود گفت : شهادت میدهم به وحدانیت پروردگار و رسالت حضرت محمد (ص) و سپس بر امیر المومنین(ع) و امامان (علیهم السلام) درود فرستاد و چون به نام پدرش رسید دیدگاه گشد و سلام کرد.

امام (ع) فرمود : عمه جان او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و این چنین کرد و مادرش نیز جواب او را داد.

چشم من و پای تو

ای دل شیدای ما گرم تمنای تو

کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو

گل چه نهانی زچشم دل نبود نا امید

میرسد آخر به هم چشم من و پای تو

شاعر: ناظرزاده کرمانی

بشارت

ای منتظران گنج نهان می آید

آرامش جان عاشقان می آید

بر بام سحر طلایه داران ظهور

گفتند که صاحب الزمان می آید

شاعر : میر هاشم میری

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

این گلهای زیبا  هم تقدیم به تمامی دوستان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مسیح
24 تیر 90 3:01
خیلی خیلی زیبا بود...این داستان رو نشنیده بودم... ممنون... ارمان جونم رو ببوسین
mamane amir ali
27 تیر 90 14:35
salam azizam.mersi be ma sar zadi.khob kardi manam behet sar mizanem.pesareh nazetoo beboossssssssssssssssss.