نی نی شگفت انگیز ما (کد شماره 92)
سلام به پسر خوب و مهربونم
امروز میخواهم یه خاطره از دوستت برات تعریف کنم.پارسال یعنی تو تابستان 89 بود که یه روز من و شما و دختر خاله روژین رفته بودیم تجریش یه دوری بزنیم که به مغازه اسباب بازی رسیدیم و شما طبق معمول توپهای داخل سبد مغازه رو دیدی و بهانه میکردی که توپ میخوای ولی ما کلی توپ برات خریدیم و خونه توپ از در و دیوار میباره بخاطر همین مامان مخالفت کرد و چون داشت اشگت در میاومد مامان دلش سوخت و با رضایت شما یه عروسک برات خریدم البته شما از همون بعد از نوزادی علاقه ای به عروسکهای مختلف نشون ندادی ولی این عروسک چون شبیه نوزاد آدم بود را دوست داشتی.وقتی آوردیمش خونه اولین اسمی که به ذهنم رسید اشکان بود که از همون موقع اشکان صداش میکردیم.
خلاصه این اشکان خان بیچاره اول که نو بود کلاه و جوراب و لباس و پستونک به تن داشت تازه دوتا دست از مچ تا سر انگشت هم داشت که به مرور اول از جوراب و بعد کلاه و بعد پستونک و بعد لباس و این آخری ها دوتا دستش از مچ از جا کنده شد.
این اشکان خان سر شام و نهار با شما اومده و سر میز نشسته و مامان تو دهان دوتاتون غذا گذاشته .گاهی شما از دستاش گرفتی و مثلا با هم دوتایی تو خونه رفتین دد .گاهی اونو هم سوار ماشین نارنجی تو خونه ات کردی و با هم مثلا رفتین خرید و گاهی هم اونو با خودت رو بالشت خوابوندی خلاصه این اشکان رفیق گرمابه و گلستان شماست.
چند روز پیش صبح شما یکدفعه به من گفتی : مامان اشکان ببخشید گلاب به روت پی پی کرده و خودت زود دویدی سر کشوی کمد و یه پوشک درآوردی و خیلی جدی وبا احساس مسیولیت شروع کردی به پوشک کردنش .البته این اولین باری بود که این لطف رو در حقش کردی و من هم برام جالب بود و دوربین رو برداشتم و ازت عکس گرفتم و برعکس همیشه که موقع عکس اون جور که میخواهیم نمی ایستی تا درست ازت عکس بگیریم آنقدر مشغول کارت بودی که اصلا توجهی به دوربین نکردی.
حیفم اومد ازت با دوستت اشکان که حالا کمی معلولیت هم پیدا کرده عکس نذارم.
این هم عکس نهایی پوشک شده اشکان
دوست دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه