آرمان عاشق
سلام به عزیزتر از جانم پسر خوبم آرمان عاشق
در این پست میخوام از عشق و دوست داشتن که خدا مهربون در وجود تمامی انسانها قرار داده و در وجود فرشته کوچولوی خونه ما هم موج میزنه صحبت کنم.
عشق یعنی دوست داشتن با تمام وجود دوست داشتنی که با تمام سلولهای بدن حسش میکنی. به نظر من دوست داشتنی که بی ریا و خالص بدون چشم داشت و انتظار و بدون ایجاد حس مالکیت بر نقطه مورد نظر باشه می تواند عشق واقعی نامیده بشه.
عشق کامل عشق به خدا است که در تعداد کمی از مردم به شکل واقعا خالص وجود داره که در بیشتر انسانها گاهی این عشق با چشم داشت و انتظار در هم آمیخته شده و گاهی هم در زمانهای شادی و رفاه و آسایش این عشق کمی کمرنگ میشه.
عشق میان آدمها یک جور دوست داشتن عمیقه اما گاهی با حس مالکیت ترکیب میشه که کمی از آن دایره عشق واقعی فاصله میگیره.
حالا عشق مادر و فرزند در کجا قرار داره واقعا عشق کامل و نابه یا اون هم یک دوست داشتن عمیقه که با گذشت سالها کمرنگ میشه و میشه یک دوست داشتن. تا زمانی که فرزند کوچک هستش یه نوع حس مالکیت در وجود مادر وجود داره و در بزرگسالی این حس جایش را با حس انتظار عوض میکنه.
اما همین عشق در وجود پاک فرشته ها کوچیک خالص و بی ریا و بدون چشم داشت و انتظار و بدون حس مالکیته.کاش میشد این حس را همین طور درون بچه ها نگه داشت بدون اینکه کوچکترین تغییری بکنه که اگه میشد چی میشد دنیا گلستان میشد و همه چیز به زیباترین شکل خودش بود.بچه ها اگه چیزی یا کسی را دوست داشته باشن با تمام وجودشون اون را ابراز میکنن و اگه زبان ابراز را بلد نباشن اون را با اعضاء و جوارحشون به بهترین شکل نشون میدن اما گذشت روزگار عشقهای خالص و زیباشون را کم کم با چیزهای بی ارزش عوض میکنه که تا بخوان به خودشون بیان و بهش برسن دیگه خیلی دیر شده و افسوس را تهش داره.
اما آرمان عاشقه کیه؟
آرمانم گلم که مایه آرامش قلبی و روحی منی/ شما هم عاشقی.این عشق اینقدر قوی و محکمه که گاهی من دچار تعجب میشم.چطوری شما اینقدر میتونه یک فرد را دوست داشته باشی که هر روز و هر روز برای شنیدن صداش کلی ذوق میکنی .این اشتیاق به حدی است که در تمام اعضاء صورت کاملا دیده میشه و اگر امکان صحبت از طریق تلفن نباشه کاملا در چهره ات نمایانه.اگر زنگ خونه به اشتباه توسط فردی زده بشه شما همیشه سراغ اون را میگیری و فکر میکنی که اون اومده برای دیدنت و اگر هم که اومده باشه اونقدر بالا و پایین میپری و اونقدر خوشحالی تمام وجودت را میگیره که شروع به رقص میکنی و با دیدنش کلی حرکات نمایشی که ناشی از خوشحالی هست ازخودت نشون میدی.اگر تو خیابان ماشینی که حالا از نظر رنگ یا مدل کمی شباهت به ماشینش داشته باشن همش اسمش را به زبان میاری و فکر میکنی که خودشه.هر وقت هم که در کنارشی بیشتر از هر کس دیگه ای به صحبتهاش گوش میدی و مطیع حرفهاشی که در جهت صلاح برای خودت هست .هر وقت در کنار هم هستید موقع غذا خوردن باید در کنارش باشی و حتی این اواخر به حدی رسیده که خودت را اونقدر بهش میچسبونی و اصرار داری که روی صندلی اون در کنارش یا توی بغل بشینی و غذا بخوری .اینطوری بهت خیلی لذت میده و این ارتباط بدنی بهت انرژی مثبت زیادی میده .از دست اون غذا خوردن یه مزه دیگه داره و از هر وقت دیگه بیشتر غذا میخوری.کنارش یا توی رختخوابش راحت به خواب میری و به خاطر اینکه در کنارش بخوابی کلی چک و چونه میزنی تا حرفت به کرسی بشینه.از بازی کردن باهاش که بیشتر از هرکسی هم باهات بازی میکنه خیلی لذت میبری و صدای خنده های قشنگت که از اعماق وجودت هست نشون دهنده شادی بینهایتت است.دوست داری دستش را در دستهای کوچیکه خودت بگیری و یا میتونید با هم قدم بزنید.شعری که مخصوص خودش هست را بهت یاد داده و اون را همیشه با دقت گوش میدی و تا جایی که بتونی باهاش تکرار میکنی.
اون پدر بزرگه عزیزته که بابایی صداش میکنی و از خدا میخوام که این بابایی مهربون و دوست داشتنی را که پدر خودمه و من هم از در کنارش بودن و هم صحبت شدن باهش واقعا لذت میبرم را حفظ کنه و بهش عمری طولانی همراه با سلامتی بده که بزرگ شدن شما و موفقیت های شما را ببینه و شاد بشه .شما هم با این دل کوچک پاک و قلب مهربونت براش دعا کن.دستهای کوچولوت را بالا بگیر و برای سلامتی و طول عمر تمام بزرکترهای مهربونت بخصوص بزرگان خانواده برای پدر بزرگها و مادر بزرگهات دعا کن که سالهای سال سایه پر مهرشون بالای سر و دست مهربونشون یاری کننده و دعای خیرشون بدرقه راهمون باشه عزیزم.
این عکس شما و بابایی عزیزت هست که در آبان 88 وقتی برای اولین بار به همراه بابایی و مامانی جون به مشهد رفته بودیم در طرقبه با هم انداختین.