آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

اولین روز ورود آرمان به مهد کودک

1390/6/7 23:40
نویسنده : مامان آرمان
1,658 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

سلام پسرم

سلام عزیزم

خدا را شکر که شما اینقدر بزرگ شدی که داری میری مهد کودک.امروز اولین روزی بود که به شکل رسمی  مهد رفتن را شروع کردی.

مامان از مدتهاست که دنبال یک مهد خوب هستش و تا حالا با هم  مهدهای مختلفی را رفتیم و تحقیق کردیم.البته غیر خوب بودن نزدیک بودن به خونه هم مهمه. یک مهد نزدیک خونه با فاصله 3 دقیقه پیاده هستش ولی اینقدر بی نظم و کثیف و بی برنامه است که با وجود خیلی نزدیک بودن شما را اونجا ثبت نام نکردم.این مهد شما کمی از خونه دورتره و باید با ماشین بریم ولی از اونجا که از طرف بهزیستی ستاره گرفته و مدیرش خانمی هستش که دکتری روانشناسی داره و به مسایل و مشکلات و آموزش به بچه ها آشنا است و از طرفی هم خانم یکی از آشنایان پدر هم دراومده دلم راضی شد که شما را اونجا ببرم.بخصوص که چند باری هم رفتم و سر زدم و تحقیق کردم . حتی پارسال زمستون که رفتیم ثبت نامت کنم مدیر با دلسوزی مادرانه پیشنهاد داد که بهتره حدود 3  سالت بشه چون آموزش تقریبا از 3 سال در مهدها شروع میشه و اون موقع بهترین زمانه.یکی از مهمترین مزایایی که مهد رفتن برای من و شما داره از پوشک گرفتن شما هستش که مامان تا حالا خیلی تنبلی کرده و این کار را مدام عقب انداخته و خیلی وقته که پشت گوش انداخته ولی دیگه از 21 مرداد عزمم را جزم کردم و این پروژه مهم را شروع کردم و خدا را شکر اونجوری که نگران بودم نشد.این قضیه همش از نقص تو کاره خودمه و باید ازت بخاطر این سستیم  معذرت بخوام.البته این را هم بگم که پارسال همین موقع ها بود که من تمرین از پوشک گرفتن شما را شروع کردم ولی بخاطر راهنمایی مشاور شما که به دلیله باز نشدن زبانت من را از تمرین منع کرد من هم انگیزمو از دست دادم و تا آلان این قضیه به درازا کشید.

امروز 7 شهریور 1390 صبح ساعت 8 از خواب بیدارت کردم.شما معمولا عادت داری تا ساعت 10 بخوابی ولی دیگه باید تغییره عادت بدی.به زور بیدار شدی و رفتی دستشویی جیش کردی و صبحانه فقط 2 لقمه با شیر قهوه خوردی چون ذوق رفتن داشتی و میلت نمی اومد . من هم که از دیروز وسایلی را که از لباس اضافه و دمپایی و میان وعده و مدارک ثبت نام  را که سفارش داده بودن را آماده کرده بودم.لباس پوشیدیم و شما هم کلی با ذوق و اشتیاق راهی مهد شدی.امروز هوا ابری و خیلی هم  خنک شده بود مثل هوایی پاییزی بود.وقتی رسیدیم خانم مدیر داشت سرو سامانی به میز مدیر داخلی میداد.انگار مدیر داخلی دیگه نمیاد و خانم مدیر داشت تغییراتی میداد.2 هفته پیش که رفته بودیم مهد و فرمهای ثبت نام را پر کرده بودیم خانم مدیر گفته بود تو کلاس مونا جون باشی.کلاس مونا جون بچه های 3.5 تا 4.5 هستن و وقتی همون موقع مونا جون شما را دید گفتش که به نسبت بچه های کلاسش خیلی ریزه و کوچیکی .خانم مدیر بخاطر حالت آموزشی کلاس مونا جون شما را برای اونجا انتخاب کرده بود ولی خوب شما هنوز 3 سالت هم نشده و بچه های کلاس از شما 6 ماه تا 1.5 سال بزرگترن.خلاصه شما باید بری کلاس فاطمه جون که با اون هم قبلا آشنا شده بودیم و ظاهرا مربی مهربون و دلسوزیه.فاطمه جون برای آشنایی شما با محیط و برای اینکه یک دفعه نگرانی بهت دست نده برات یک فیل چرخ دار آورد و شما هم که خیلی از اونها خوشت میاد زود به سمتش رفتی و مشغول بازی شدی.بعد یک بازی فکری آورد و شما باز ازش استقبال کردی.بعد رفتی  تو یکی از کلاسها و شروع به نقاشی کردی و باز هم بازی فکری بهت دادن و خلاصه 1 ساعتی بودی و وقتی روانشناس مهد اومد و دید که انگار کمی خسته شدی و شروع کردی به شیطنت گفت برای امروز کافیه.از فردا قراره روزی نیم ساعت به موندن در مهد اضافه بشه.در حین بازی فاطمه جون روی دستت 3 تا ستاره  به عنوان جایزه چسبوند و یک سنجاق سینه به رنگه دلخواهت آبی روی پیراهنت سنجاق زد که نقش یک ماه هم داره و شما خیلی خوشت اومد و نمیدونم این سنجاق سینه چه ذهنیتی برات ایجاد کرد که گفتی من پلیسم.موقع برگشتن تو راه هم هر وقت سنجاق سینه ات را میدیدی میگفتی من پلیسم.

این ماه را نیمه وقت ثبت نام کردمت یعنی اگر کامل بری از 8 صبح تا 12 ظهره ولی از ماهه آینده که مامان میره سره کار باید از صبح تا عصر تمام وقت بری.

آرمان جلوی مهد

آرمان در حیاط مهد

واقعا باورم نمیشه که شما اینقدر بزرگ شدی که آروم آروم داری وارد محیط های خارج از خونه میشی.وقتی خیلی کوچیک بودی میگفتم میشه روزی بشه که خودش غذاشو بخوره یا خودش بتونه دستشویی کنه یا حرف بزنه یا خودش سرسره بازی کنه یا خودش لباساشو بپوشه یا بتونه دندوناشو با خمیر دندون مسواک کنه که آره همه اونهایی که میگفتم کی میشه حالا شده و باید قبول کنم که داری بزرگ میشی.راستی از دیشب هم تونستیم دندونات را با خمیر دندون برای اولین بار مسواک کنیم.تا حالا فقط مسواک با آب ساده میزدی و چون چند روزیه که یاد گرفتی آب را تو دهنت بچرخونی و بعد بیرون بریزی و مطمئن شدیم.. برات خمیر دندون گرفتیم و دیگه کاملا شبیه بزرگها رفتار میکنی.

حالا یک حس عجیب تو وجودمه.یه حس ترس و یک نوع دلتنگی خاص.داری بزرگ میشی و تا چشم رو هم بذاریم میری کلاس اول و بعدش دانشگاه و بعدش سر کار و بعد داماد میشی و تشکیل خانواده.دیگه مرد میشی ودرگیر زندگی..........

از یک طرف رسیدن به اون مراحل برامون یک آرزوه و از طرفی دلم برات میسوزه که با بزرگ شدنت باید زیر بار مسئولیت بری.وقتی به چهره نازت نگاه میکنم آرزومه که تو موفق بشی و بزرگ بشی و...............ولی از طرفی دلم برای این دنیای کوچولوی معصومت تنگ میشه.از یک طرف میگم میشه من مدرسه رفتن..... دانشگاه رفتن..... فارغ التحصیل شدن..... و سرکار رفتن..... و ازدواج کردنت را ببینم و از طرفی میخوام زمان را نگه دارم و شما را با همین بازیهات و شیطنتهات برای خودم حفظ کنم .مگه میشه؟معلومه که نه......

چقدر امروز برام سخت بود.همون یک ساعتی که تازه خودم هم تو نزدیک ترین فاصله ازت بودم برام سخت بود و بیشتر از هر وقته دیگه ای نگرانت میشدم.چطوری میتونم زمان طولانی تری را ازت دور بمونم؟خیلی سخته ولی باید در مسیر جریان زندگی پیش بریم.

برات دعا میکنم که اول از همه خدای مهربون و بزرگ شما را از اتفاقات ناگوار و بیماری ها در پناه خودش نگه داره و بعد میخوام که شاد باشی و موفق و بعد یک مرد باشی و خوشبخت و سربلند ......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان نفس طلایی
8 شهریور 90 1:05
سلام عزیزم انشاالله همیشه موفق و شاد باشین
مامان آريا
8 شهریور 90 12:43
عزيزم اولين روز ورود به مهدتو تبريك مي گم اميدوارم زود زود توي مهد دوستاي خوبي پيدا كني
عيد فطر هم پيشاپيش تبريك مي گم


مرسی خاله آرمان عاشقه بازی با بچه هاست
مامان آريا
8 شهریور 90 12:46
در مورد دعوت تولد آريا اگه واقعا" كرج يا تهرانينو مي تونين بياين من واقعا" خوشحال مي شم و نيازي به دعوت ندارين تازه من هميشه دوست داشتم دوستان سايت يه ديداري با هم داشته باشن و بچه ها با هم آشنا بشن و دوست بشن شايد كه اين دوستي ها ادامه پيدا كنه و در بزرگساليشون دوستان خوبي براي هم باشن جشن تولد آريا مي شه بهانه اي براي اين دوستي
حالا جدي ماماني اگه قدم روي چشم ما بگزارين براي تولد آريا خوشحال مي شيم

خیلی ممنون از لطفتون ما هم خوشحال میشیم

مامان آريا
8 شهریور 90 13:44
کم کم غروب ماه خدا ديده مي شود
صد حيف ازين بساط که برچيده مي شود
در اين بهار رحمت و غفران و مغفرت
خوشبخت آن کسي ست که بخشيده مي شود
عيد شما پيشا پيش مبارک



ممنون گلم عید شما هم مبارک
مامان آريا
8 شهریور 90 14:01
سلام عزيزم جشن تولد آريا هم دوستان و هم فاميل هستش و اصلا هم موذب نمي شيم در ضمن خانم ها خونه خودمونن و آقايان خونه مادر شوشو جون پس شما هم مي تونين اگه تشريف بيارين راحت باشين كه مرد توي جشنمون نداريم پس من بي تعارف مي گم و اهل تعارف هم نيستم اگه دوست دارين بياين و راحتين من خيلي خوشحال مي شم باور كنين اگه افتخار بدين بياين ما خوشحال مي شيم پس بهم خبر بده كه آدرس دقيق و ساعت و روزشو بهت بگم اگه خواستي بياي در ضمن چرا براي پسملمون يه تولد كوچولو بگير خوشحال مي شه

بازم ممنون.

مامان ریحانه
8 شهریور 90 15:11
سلام مرسی که به ما سر زدید شما به دوستای خوب من اضافه شدید *********************************** ورود آرمان جونو به مهد کودک تبریک میگم ایشالا که همیشه شاهد موفقیت های آرمان جون باشید
ثمين
9 شهریور 90 0:27
سلام. عيدتون مبارك
مامان امیر علی
9 شهریور 90 1:02
سلام خوشحالم که یک مهد خوب پیدا کردی امیدوارم اونجا بهش خوش بگذره در ضمن عیدت مبارک
سيدمهدي
9 شهریور 90 6:53
سلام. عيد فطر بر شما و خانواده عزيزتون مباركباد
مامان آرین
9 شهریور 90 12:02
سلام عیدتون مبارک
مامان آروین
9 شهریور 90 15:12
...................|/ ...................|_/ ....... سلام دوست عزيز ........ ...................|__/ ...................|___/ ...................|____/ ...................|_____/ ...................|______/ ......... _____|_______________ ~~~~/____________________\~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*• ~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..... دوست عزیز عیدتون مبارک
mamane amir ali
9 شهریور 90 16:01
salam azizam.mersiiiiiiiii az nazaratet.
mamnon shoma avalin kasi bodi ke khabareh barandeh shodan ra be ma dadin.
mersiiiiiiiiiiiii khoshhalam kardin


ایشاءا...همیشه خوشحال و شاد باشین
mamane amir ali
9 شهریور 90 16:02
azizam man az in narahatam ke az tarafeh famil va dosteh khodam in kar anjam shodeh.man ramz ra dar kamputerh anha pak nakardeh bodam.
shoma ham movazeb bash be kasi etemadnakon.


هرکی این کار را کرده واقعا خیلی بد کرده
mamane amir ali
9 شهریور 90 16:03
eideh shoma ham mobarak basheh.hamishe shad bashin. mobarakeh arman joon mahd raftanesh.movafagh bashin ishalahhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh
mamane amir ali
9 شهریور 90 18:16
azizam che ba ehsas neveshti in matalebeto alan vaght kardam kamel khondam.ishalah damadish. boos vaseh mamaneh ba ehsas.
مانلی و مامان
9 شهریور 90 19:15
سمیه: مامان مسیح
9 شهریور 90 21:07
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____ عیدتون مبارک
مامان پریا
11 شهریور 90 8:19
__ _█████____████ ___████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ عیدت مبارک سید
مامان عسل و آریا
11 شهریور 90 11:12
سلام گلممممممم.با تاخیر چند روزه عید را بهتون تبریک میگم.امیدوارم آرمان قشنگم توی مهد بهش خوش بگذره.بوووووس


ممنون عزیزیمممممممممممممم.
مامان آرین
11 شهریور 90 12:39
الهییییییی اولین روز مهد کودک رفتنت مبارک باشه عزیزم آرزو میکنم یه عالمه دوستای خوب پیدا کنی و حسابی بهت خوش بگذره
مامانی جون تو هم غصه نخور میدونم منم که اول آرین رو گذاشتم مهد روزهای اول وقتی میومدم خونه دلم براش تنگ میشد و گریه میکردم ولی برای خودشون خیلی خوبه


امیدوارم که همینطور باشه ولی دل مادره که همیشه نگرانه.
مامان ماهان عشق ماشین
12 شهریور 90 14:20
عزيزم اولين روز ورود به مهدتو تبريك مي گم اميدوارم زود زود توي مهد دوستاي خوبي پيدا كني
شبنم
23 شهریور 90 12:14
سلام اولين روز مهد آرمان مبارك باشه، روزهاي اول سخته ولي بچه خيلي زود عادت مي كنه، اين مادرها هستند كه بايد تحملشونو زياد كنن. اميدوارم هميشه موفق و سلامت در كنار هم باشين.