آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

بهت افتخار میکنیم آرمان جان

1390/7/23 23:17
نویسنده : مامان آرمان
923 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل باغ زندگی

نایت اسکین

 

توپولویم

اینجا آرمان دو ماهشه و چون ماشاا...توپول بود بهش میگفتم آرمان رضا زاده چون وقتی نگاهش میکردم یاد رضا زاده می افتادم

این روزها خیلی خوشحالم و خیلی هم فکرم آسوده است.مهد جدید خیلی خوبه و شما هم راضی هستی.پیشرفتهای یادگیری ات هم سرعت گرفته و یکی از عواملش می تونه مهدت باشه.هر هفته یک شعر جدید یاد میگیری که از اول هفته تا 4 شنبه تو مهد کار میکنین و آخر هفته دفترچه شعرت را بهار جون میذاره تو کیفت تا 5 شنبه و جمعه هم ما باهات کار کنیم و بعد هر کلمه ای را که از شعر میخونی را باید تو دفترچه شعرت وارد کنیم تا مربی ات ببینه و اگه خوب خونده باشی کنار صفحه تکلیفت بر چسب ماه و ستاره میزنه.شعر هفته اول را چون تجربه تازه ای برات بود را نصفه خوندی و ما هم همون را نوشتیم ولی هفته دوم با اینکه شعرت سخت و کمی بدون وزن و قافیه بود را بهتر خوندی و اون روز تو صفحه اش مربی ات (بهار جون) جایزه ماه و ستاره زده بود.من تا دیدم که تشویق شدی مثل بچگی خودم که اگه نمره 2٠ میگرفتیم و یا مشقمون را تمیز نوشته بودیم معلم ستاره میچسبوند و اگه 10 تا ستاره میگرفتیم 1 کارت تشویق بهمون میدادن کلی ذوقش را داشتیم مثل اون وقتها کلی برات ذوق کردم و احساس غرور میکردم و بعد که به شما نشون دادم شما هم خیلی خوشحال شدی.این هم تکلیف مهد شماست که ما باهات کار میکنیم.به قول پدر که بهت میگه بچه درست رو خوندی؟ بیا ازت بپرسم ببینم  بلدی؟ یک احساس خاصیه.....

 

 

 

دومیش اینکه خیلی خوب و با صدای بلند بعد از سوالات ما جواب میدی بللللللللللللله.....یک بله با صدای بلند و محکم که بازم احساس خوبی بهمون دست میده که بچه خوب و با ادب بلند میگه بللللللللللللله.

 

سومیش اینکه هفته دوم مهد بود و شما تازه 2 جلسه کلاس زبان انگلیسی را گذرونده بودی که معلم زبانت من را که دید ... گفت که آرمان خیلی خوب لغات انگلیسی را بیان میکنه و خوب هم یاد میگره و تلفظش خیلی خوبه.من را میگی بازم خیلی خوشحال شدم و از تعریفهایی که معلم مهربون زبانت ازت میکرد قند تو دلم آب میشد.حالا هر وقت من میشینم زبان بخونم یا سی دی های زبانم را گوش کنم میگی مامان ?How are you .من دقیقا لغاتی را که باهاتون کار کردن را نمیدونم چیه ولی شما با من در حد Hello....How are you......و see you...و happy birth dey  با هم صحبت میکنیم و میدونی که معنی هر کدومش چی میشه.فکر میکنم تو کلاس باهاتون اسم حیوانات و رنگها و غیره را دارن کار میکنن.

 

 

هفته پیش بهار جون 4 تا کتاب بهم داد که خونه اونها را برات جلد کنم و ببرم ..کتابها آموزش رنگها و حیوانات و صداها و میوه ها و زیر هر صفحه هم لغت اون تصویر بزرگ نوشته شده بود که در کنار دیدن تصاویر لغت اون را هم یاد بگیرید.یکی از کتابها هم بریدن تصاویر با قیچی و چسباندن تصویر در صفحه مورد نظر خودش بود.خیلی برام جالب بود و از اینکه مهدتون کتابهای خوبی براتون تهیه کرده خوشحال شدم چون خیلی زودتر از اونیکه فکرش  را میکردم داری اموزشها را میگیری.

 مربی ات (بهار جون) همیشه ازت راضی بوده و همیشه میگه خوبی ولی یک کم شیطونی.

 

  

فقط تنها مشکلی که هست اینکه که ظهر ها مثل بقیه دوستات نمی خوابی و بیدار میمونی و بعضی وقتها با بهار جون میشینی کار دستی میسازی که عاشق اینکاری.البته قبلنا تو اون ساعت تو خونه که بودی میخوابیدی و اگه خونه باشی ساعت نهایت 2 میخوابی ولی تو مهد نمیدونم بخاطر اینکه من پیشت نیستم.... یا عادت نداری که پیش غریبه ها بخوابی ....خوابت نمیبره ولی تا میرسیم خونه زود میخوابی.اگه میشد تو مهد هم خوابت ببره خیلی خوب میشد.

 

  کمی شیطونی کردی..................وای ....حالا برای یکبار اشکالی نداره...............

4 شنبه که اومدم دنبالت کمی شیطونی کرده بودی و مربی ات بهار جون گفت اون روز به شعر توجه نکردی و فقط تو کلاس دویدی و خودت را روز زمین انداختی که خیلی نگرانت بود که نکنه سرت به میز و صندلیها بخوره و مدتی پیش مدیر داخلی های مهربون مهد به عنوان تنبیه نشسته بودی.تا اومدم دیدم کفشات را در آوردن و روی صندلی آروم نشستی و چون کفش نداری پات را روی زمین نمیذاری و آروم هم نسشتی.مدیر داخلی گفت کمی شیطونی کرده و اومده پیش ما نشسته و بعد رویش را کرد به سمت من که شما نبینی و نشنوی و با خنده گفت آدم قیافه بامزه اش را میبینه خنده اش میگیره وقتی میخواد بهش اخم کنه .......و نتونستیم چیزی بهش بگیم.بعدش کفشات را آوردن و پوشیدی و رفتی تو کلاس و از مربی و بچه ها معذرت خواستی و باهمدیگه برگشتیم خونه.حالا پدر که شنید بهم گفت که  اینقدر شلوغی کنه تا عذرش را بخوان (البته با خنده بین خودمون).من هم گفتم اون روز چون از ساعت 7 صبح تا 2.30 تو مهد بودی و نخوابیده بودی ...کمبود خواب بهت فشار آورده و یک کمی شلوغی کردی.چون هر وقت شما ساعت 7 صبح بیدار میشی باید ساعت 12 بخوابی و چون خوابت نبرده بود به قول معروف کمی قاطی شده بودی و دیگه........

 

 

دیگه پسرم داره بزرگ میشه.......داره مرد میشه .......داره عاقل میشه ..........خلاصه عزیزکم واقعا بهت افتخار میکنیم و هر وقت کوچکترین پیشرفتی که البته برای شما بزرگ و برای ما هم خیلی مهم هستش را در شما میبینیم بجای شما ما کلی ذوق میکنیم و فکر میکنیم خودمون تازه اون کار را یاد گرفتیم و از اینکه پسر کوچولوی ما که 3 سال پیش این موقع اینقدر ناتوان بود که حتی تو خواب نمیتونست از این پهلو به اون پهلو بشه حالا داره شعر میخونه و زبان یاد میگیره و آموزشهای جدید را پشت سر میذاره معلومه که باید کلی خوشحال بشیم.آرزوی هر پدر و مادری است که موفقیت بچه اش را ببینه و بهش افتخار کنه.ما هم به داشتن پسری سالم و باهوش مثل شما افتخار میکنیم.

 

بهت افتخار میکنیم و خیییییییییییلییییییییییییی دوست داریم

 

 

 

شعرهای مهد آرمان در 3 هفته اول مهر

 

 شعر هفته اول مهر:سلام

 

سلام دهیم به همه ................با خوشحالی و خنده

 

سلام سلام بچه ها .................چطوره حال شما؟

 

هستید خوشحال و خندان ........چون گلهای گلستان

 

سلام به تو ای عزیز .................که هستی و خوب و تمیز

 

 

 

شعر هفته دوم مهر: مادر

 

مامان جونم مامان زیبا ...............دوستت دارم من قد یک دنیا

 

میخوام برات از آسمونها ............هدیه بیارم ستاره ها را

 

بهشت من تویی تو مادر ............زهر کسی تو مهربانتر

 

برای من تو همچو جانی ...........تویی که چون فرشتگانی

 

  

 

شعر هفته سوم مهر: پلیس

 

شبها که ما میخوابیم ................آقا پلیسه بیداره

 

ما خواب خوش میبینیم .............اون دنبال شکاره

 

آقا پلیسه زرنگه .......................با دشمنا میجنگه

 

ما پلیس و دوست داریم ........... بهش احترام میذاریم

 

 

 

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

مامان آريا
24 مهر 90 12:57
سلام عزيزم خيلي خوشحالم كه از مهد آرمان جون راضي هستي و مهدشون مهد خوبيه و ارمان جون هم باهاش كنار اومده اميدوارم هميشه و در همه مراحل زندگيش مايه افتخارتون باشه


ممنونم.من هم امیدوارم که همه بچه ها همیشه باعث افتخار و سربلندی خانواده هاشون باشند.
مامان آريا
24 مهر 90 12:59
درضمن شعر آقا پليستون نصفه نوشتي يا همين چند بيتو يادشون دادن
شعر كاملش اينه
شبا كه ما مي خوابيم
آقا پليسه بيداره
ما خواب خوش مي بينيم
اون دنباله شكاره
آقا پليسه زرنگه
با دزدا خوب مي جنگه
دزدارو دستگير مي كنه
ميگيره و زنجير مي كنه
ما پليسو دوست داريم
بهش احترام مي زاريم
اينم كامل كاملش آخه اين اولين شعري بود كه آريا ياد گرفته بود و خيلي هم بهش علاقه داره و بامزه با ايما اشاره مي خونتش


فقط همون 4 بیت را بهشون یاد دادن.هر هفته 4 بیت از شعری را تمرین میکنن.ممنون از اینکه اون را برامون کامل کردید.آرمان این شعر را از اون دوتا قبلیها بهتر میخونه و خیلی دوست داره.


مامان آريا
24 مهر 90 14:50
آره عزيزم دنباله همون تبه كه هنوز آريا خوب نشده مرسي از همدليت در مورد مجلات خيلي مطلب در اين موارد مي خونم اميدوارم كه بتونم از پس سئوالاتش بر بيام در مورد قرار هم من مشتاقانه منتظر ديدن روي ماه خودت و آرمان گلم هستم
مامان معين
24 مهر 90 14:52
سلام عزيزم ، منم بهت افتخار مي كنم ، از خدا ميخوام معينم در اينده راضي به رفتن به مهد بشه آخه از صبح تا ساعت 5 كه من از سركار ميام خيلي آقاجون و ماماني رو خسته ميكنه . دوستت دارم
مامان امیر علی
24 مهر 90 18:29
هزار ان بار افرین و مرحبا به این گل پسر فدات بشم من خاله این همه پیشرفت .باریکلا .ایشاله همیشه موفق باشی رضا زاده .و مرسی فرنوش جان همین قدر هم که به ما سر می زنی خیلی خوشحال میشیم .همیشه پیروز باشین و شاد
مامان امیر علی
24 مهر 90 18:31
یک تحربه دارم و اینکه هیچ وقت تشویقهایتان را مادی نکنید و هر وقت پیشرفت کرد بهش بگین واسه چی و بقل کنید و ببوسینش و نازش کنید هم مادر هم پدر .اینطوری بیشتر هم پیشرفت می کنه .
مهرانه مامان مهرسا
25 مهر 90 9:08
سلام ما هم به آرمان عزيز افتخار ميكنيم ايشالا هميشه سلامت باشي
مامان پریاگلی
26 مهر 90 0:46
چه طوری پهلوون ؟
مامان پریاگلی
26 مهر 90 0:51
موفق باشی عزیزم
خاله ی امیرعلی
26 مهر 90 15:11
ماشالاه به ارمان تپل مپل چقدر هلو و خوردنی بودی عزیزکم مامانی خیلی خوشحالم که از مهد ارمان جون راضی هستی و خیالت راحته دیگه اینم یه کف مرتب برای ارمان زرنگ و باهوووووش
مامان آرین
27 مهر 90 8:59
آرمان جونم ما هم بهت افتخار میکنیم عزیز دلم. خوشحالم که مهدت رو دوست داری. مامانی آرمان سلام . خیلی خوشحال شدم که راضی هستی و خیالت راحت شده . ایندفعه که بیام تهران حتما خبر میدم که این دو تا شازده با هم دوست بشن
مامان آريا
27 مهر 90 13:29
سلام عزيزم مرسي كه جوياي حال آريا هستي خدارو شكر تبش قطع شده مي مونه جواب آزمايشش كه فردا مي گيرم و مي برم دكتر تا ببينم چي مي گه بوس براي آرماني عشق خاله
مامان امیر علی
27 مهر 90 16:11
مرسی عزیزم به ما سر می زنید و ممنون از نظراتت .آرمان حون رو ببوس .یک هفته میشه جاییی نمی ریم اما یک هفته هم میشه فقط بیرونیم .کاش مثل شما شاغل بودم
مامان ریحانا
28 مهر 90 9:59
خوشحالم که از مهد جدید راضی هستید موفق باشید
مامان یاسمین زهرا
1 آبان 90 0:51
ماشاا.... خوشگل پسر تپل
سمیه : مامان مسیح مقدس
1 آبان 90 15:17
آفرین به آرمان جونم که با مهدش خوب کنار آمده.... بووووس واسه گل پسر نااااز
مامان ماهان عشق ماشین
1 آبان 90 17:26
سلام عزيزم خيلي خوشحالم كه از مهد آرمان جون راضي هستي و مهدشون مهد خوبيه و ارمان جون هم باهاش كنار اومده اميدوارم هميشه و در همه مراحل زندگيش مايه افتخارتون باشه
مامان آريا
2 آبان 90 14:07
براي آرمان عزيز دل خودم و مامان مهربونش @};
مامان پریاگلی
3 آبان 90 2:20
از راه دووووووووووووووووووووووووووووووور



میترا
4 آبان 90 12:44
الهی قربون این پسمله تپل مپل بشم من. هزارماشاا... خوشحالم که آرمان جون از مهدش راضیه امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید.
مامان آريا
4 آبان 90 13:22
عزيزم براي قرار گذاشتن راحتي خودمونو نبايد در نظر بگيريم بلكه بايد يه جايي قرار بزاريم كه به بچه ها بيشتر خوش بگذره چون مهم اونا هستن پس در نتيجه جاي قرار هم با خودت تارخشم باز با خودت اومدنش با من دوستون داريم آريا و مامانش يه نظر خصوصي داري
مامان آرین
4 آبان 90 23:56
سلااااااااام با پست نتیجه نظر خواهی آپیم زودی بیاین
مامان ریحانا
7 آبان 90 12:00
خصوصی
مامان آريا
7 آبان 90 15:03
در مورد شباهت آريا و محدثه حق باتوئه عزيزم چون منو خواهرم هم يه شباهتايي به هم داريم و آريا و محدثه هم به طرف خانواده مادري كشيده شدن در مورد عكس كودكي متاسفانه من عكس تكي از بچگيم نداشتم همه عكسام با خواهرام و برادرمه چون مامانم اينا فكر مي كردن توي همه عكسا همه بچه هاشون بايد باشن بابايي هم كه با كمبود عكس مواجه بود براي همين گفتيم عكس حال بزاريم منو چه شكلي تصور كرده بودين
مامان آريا
8 آبان 90 10:16
ديدي خاله منم خودم اون آريا رو با موي بلند مي خواممممممممممجيگر آرماني خوب ترسشو بريزين ماماني با بادكنك بازي كردن خيلي كيف مي دهواقعا" چرا اولين فكر در مورد من تپليه[hr]منظورم از ژنتيك سمت پدريش بوده
مامان پریاگلی
8 آبان 90 12:39
سلام ما به رخ انور امام جواد درود ما، به تن اطهر امام جواد غريب بود و غريبانه جان سپرد و نبود كسى به وادى غم، ياور امام جواد شهادتش تسلیت باد
مامان آیهان جون
8 آبان 90 17:01
سلام آرمان کوچولوی ناز، امیدوارم آسمون دفترت پر از ماه و ستاره های خوشگل بشه
مامان مهراد
10 آبان 90 23:45
آفرین گل پسر ما