احترام به رنگی که آرمانم دوست داره
آرمان اینجا 3 ماهشه و تازه موهایی که از زمان تولد رو سرش بود ریخته و داره موهای جدید رشد میکنن
خانواده 3 نفره ما شامل پدر و مامان و آرمان هر کدوم یک سلیقه رنگی برای خودشون دارن...
مامان عاشق رنگ سبزه ...البته وقتی بچه بودم رنگ قرمز را خیلی دوست داشتم ولی کمی که بزرگ شدم عاشق رنگ سبز شدم ... موقع خرید ترجیح میدهم انتخابم از سبزها باشه البته اگه امکانش باشه.کلا علاقه به این رنگ در خانوادمونه و همگی از مامان و بابا و خواهرام هم همین رنگ را دوست دارن.پس علاقه به این رنگ در مامان حالت ژنتیک و موروثیه داره و شاید یک حالت علاقه تعصب گونه هم هست.البته رنگ ماه تولد مامان زرده و بخاطر همین مامان سر خرید وسایل آشپزخانه همین سلیقه رنگی را بکار برد.البته شنیدم هر کس رنگ ماه تولد خودش را باید بیشتر بپوشه که این هماهنگی باعث ایجاد توازن در خود شخص و بدور ماندن از آفات و گزندها هستش ....چون رنگ ماه تولد انرژی مثبت را جذب و مانع از ورود اثرات بد به بدنه.
پدر عاشق رنگ خاصی به تنهایی نیست ولی برای خانمها (یعنی من) رنگ صورتی را دوست داره و علاقه های دیگرش به رنگ آبی و نارنجیه.البته علاقه رنگی که حالت موروثی در خانواده پدر هستش صورتی و زرشکیه و قرمزه.پدر طرفدار تیم آبی فوتباله بخاطر همین رنگ قرمز را دوست نداره .
در مورد تفاهم رنگی من و پدر چون هردو از رنگ نارنجی هم خوشمون میاد سر خرید سیسمونی آرمانم تفاهم داشتیم...و رنگ نارنجی را برای وسایلش انتخاب کردیم.
آرمان رنگها را خوب میشناسه مثل آبی... سیاه ... زرد.... قرمز و سبز را ..ولی هر وقت ازش در مورد خرید یک وسیله ... نظر خواهی میکنیم میگه آبیش را بخریم.رنگ ماه تولد آرمان سبز و زرد هستش . اما آرمان دوست داره آبی بپوشه و اگه هم براش چیزی میخریم...میگه رنگش آبی باشه حالا در این میان مامان اصلا از رنگ آبی خوشش نمیاد واون هم به این خاطره که همیشه با رنگ های صورتی و آبی تفاوت جنسیتی بچه ها را مشخص میکنن ...که من از این قضیه ذهنیت بدی دارم و هیچ وقت سعی نکردم که برای پسرم چیزی که رنگ آبی داره را بخرم.
هر وقت برای آرمانی خرید میریم سعی میکنم رنگی را انتخاب کنم که نه پسرانه و نه دختراه باشه و یک رنگ میانه را انتخاب میکنم.از این رو آرمان لباس و کفش و وسیله آبی نداره.
یادمه یک بار داشتم میرفتم براش جایزه ای را که بهش قول داده بودم را بخرم...
یک هواپیما کوچک....پرسیدم آرمانم میخواهی هواپیمات چه رنگی باشه ؟ گفت : آبی باشه که من موقع خرید یک هواپیمای سفید و آبی خریدم.
چند وقته پیش حاضر میشدیم بریم بیرون گفتم : دوست داری کدوم لباست را بپوشی ؟ آرمانی جواب داد : آبی باشه...حالا من همش فکر میکردم کدوم لباست آبیه که هیچ کدومشون آبی نبود و وقتی یکی از لباسها را آوردم بپوشونم گفت :اه این که آبی نیست.
بازم چند وقته پیش داشتیم میرفتیم خرید کفش زمستانی برای آرمانی که پرسیدم میخوای چه رنگی باشه؟ گفت آبی باشه.من هم گفتم : کفشی را که پسندیدیم اگه آبی داشت حتما آبیش را برات میخرم که از شانس بدش کفشی را که نهایتا پسندیدیم فقط سه رنگ کرم و قهوه ای و مشکی داشت که ما هم مشکی را خریدیم.بعد که سوار ماشین شدیم با اینکه آرمان اصلا اعتراضی به رنگ کفشش نکرد ولی از ذهنم گذشت که شاید بعدا بگه که این کفشم که آبی نیستش و خدا را شکر تا حالا مخالفتی نکرده و رضایت داده و میپوشه.
اما نکته همین جاست که من مادر شاید کمی بخاطر سلیقه و ذهنیات خودم رنگی را که خودم میپسندم و براش دلیل هم دارم را برای پسرم که حالا دیگه بزرگ شده و قدرت تصمیم داره را تحمیل میکنم.البته من اصلا ذهنیت تحمیل از ذهنم رد نشده ولی ناخودآگاه به اون سمت کشیده شدم.
خاطره مامان از بچگیش در این زمینه و یادآوری مامانی(مامان مامان) بهش وقتی که رنگ سیاه کفش آرمانی را دید تلنگری بود برای مامان.
بچه بودم ...دبستانی....عاشق رنگ قرمز....زمستونه....مامانی برام میخواست کفش بخره....رفتیم باغ سپه سالار....ویترین پر از کفشهای رنگارنگ دخترونه.....قرمز و صورتی و سفید....بچه های مدرسه همه قرمز یا سفید میپوشیدن...مامان همش تو خیالش رنگ قرمز و یک چکمه قرمز بود....با ذوق رفتیم....مامانی بدون نظر خواهی یک چکمه سورمه ای را انتخاب کرد.....اصلا دوستش نداشتم....بخاطر اینکه مامانی ناراحت نشه اونجا چیزی نگفتم....اندازه کردیم....خوب بود....خریدیم.....بعدش تو ماشین موقع برگشت گفتم آخه من رنگ قرمز میخواستم....مامانی گفت سورمه ای بهتره...کثیفی را کمتر نشون میده.....تمام رویا های بچگی ام خراب شد.....تا مدتها خجالت میکشیدم اون چکمه های سورمه ای پام کنم....زمستون سر شد.....چکمه ها به خاطرات پیوست....چند بار دیگه هم در مواقع بعدی در تصمیمها همین قضیه پیش اومد.....مامان بخاطره اینکه مامانی دلش نشکنه چیزی نمیگفت....با اینکه انتخاب مامانی را دوست نداشت....تا اینکه همین قضیه چکمه بعدنا مطرح شد با اینکه خیلی دیر بود....مامانی تازه پی به بعضی قضایا میبرد....اون فکر میکرد انتخاب خودش بخاطر داشتن دلایل مختلف درسته.....ولی رویاها و آرزوهای دخترش چی؟حالا من با وجود داشتن این تجربه شدم مثل مامانی....
این را مامانی وقتی که دید برای آرمانی کفش سیاه خریدم به دلیل اینکه سیاه به هر رنگ لباسی میاد بهم تذکر داد....گفت :حالا خودت چرا این انتخاب را کردی؟تو هم شدی مثل اون موقع من که.......حالا چی میتونستم بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میتونم بگم چون من مادرتم و تو باید هرچی من میگم را قبول کنی....یا تو هنوز کوچیکی و نمتونی درست را انتخاب کنی....یا من بهتر از تو میدونم...یا من این رنگی که تو دوست داری را دوست ندارم....
آلان خیلی ناراحتم از انتخابهایی که برات کردم ولی سعی میکنم این را همیشه بخودم تکرار کنم که تو و نظرت باید حتما محترم باشه و از مامانم هم ممنونم که من را با تذکرش از خواب غفلت بیدار کرد تا تجربه بد من دوباره برای شما عزیزترینم تکرار نشه.بخاطر عزیزم متن این قسمت را به احترام به رنگ مورد علاقه پسرم آبی نوشتم.
چند تا عکس بامزه از آرمانی
آرمان کوچولوی ما شلوارک پدر را پوشیده....حالا خیلیییییییی مونده قد پدر بشی پسرم
بادکنکها بر اثر الکتریسیته به لباست چسبیده
آرمان داره با قیچی کاغذ رنگی میبره که کلاژ درست کنه که حین بریدن همزمان با باز شدن سر قیچی دهانش هم خود به خود باز میشه و باز میمونه