آرمان و عمو پورنگ در نمایشگاه اسباب بازی
سلام گل مامان... عسل مامان
آرمان 4 ماه و نیمه
چند وقتی بود که تبلیغات نمایشگاه اسباب بازی در صفحات وبلاگ انجام میشد.روز 23 آبان روز اول نمایشگاه بود.چون روز اول نمایشگاه بود میشد پیش بینی کرد که خلوت باشه که تصمیم گرفتیم یک سر بریم اونجا.به شما گفته بودیم که عمو پورنگ هم هست و شما فقط بخاطر دیدن عمو پورنگ با ذوق خیلی زیاد وارد محوطه شدی که البته غرفه عمو پورنگ شعرها و تیزرهاشون را پخش میکرد ولی خبری از عمو نبود.پرسیدیم گفتند: عمو و امیر محمد اومدن و کمی بودن و رفتن.خیلی ناراحت شدیم و شما مدام میپرسیدی عمو میاد؟؟؟؟؟؟؟
چند وقتی بود که تبلیغات نمایشگاه اسباب بازی در صفحات وبلاگ انجام میشد.روز 23 آبان روز اول نمایشگاه بود.چون روز اول نمایشگاه بود میشد پیش بینی کرد که خلوت باشه که تصمیم گرفتیم یک سر بریم اونجا.به شما گفته بودیم که عمو پورنگ هم هست و شما فقط بخاطر دیدن عمو پورنگ با ذوق خیلی زیاد وارد محوطه شدی که البته غرفه عمو پورنگ شعرها و تیزرهاشون را پخش میکرد ولی خبری از عمو نبود.پرسیدیم گفتند: عمو و امیر محمد اومدن و کمی بودن و رفتن.خیلی ناراحت شدیم و شما مدام میپرسیدی عمو میاد؟؟؟؟؟؟؟
شاید این سوال را بارها پرسیدی که مطمئن بشی و هر بار با جواب منفی برخورد میکردی.فقط منتظر دیدن عمو بودی و دیگه به هیچ چیزی دقت نمیکردی.خلاصه فقط یک دور تو سالن زدیم و از غرفه های مختلف مثل غرفه برج میلاد ....غرفه تراشه های الماس...غرفه بازیهای فکری چوبی و بقیه.... دیدن کردیم. البته از نمایشگاه انتظار بیشتری میرفت ولی در کل خوب بود. شما گلم از چند تا از غرفه ها هدایای تبلیغاتی گرفتی و در غرفه برج میلاد بهت پیشنهاد شد نقاشی بکشی و جایزه بگیری که البته قبول کردی که نقاشی را رنگ آمیزی کنی ولی چون تمام توجهت به صدای موزیکهای بخش شده عمو پورنگ بود و چشم انتظار دیدنش بودی تمرکز فکری ات را میگرفت و زیاد با حوصله رنگ آمیزی نکردی... البته این دومین باری بود که این صفحه برج میلاد را رنگ میکردی.اولین بار تو عید نوروز بود که ما برج میلاد رفته بودیم و همین مسابقه رنگ آمیزی و هدیه تبلیغاتی را داشتن و خلاصه آخرش به شما کتاب رنگ آمیزی خود برج را هدیه دادن.یک آقایی هم که مسئول تبلیغات و سرگرم کردن بچه ها در محیط نمایشگاه بود مسابقه اجرا کرد و شما هم شرکت کردی و بازی کردی که ازت فیلم گرفتیم.غرفه تراشه های الماس هم جالب بود ولی ما ترجیح دادیم که شما آهسته لغاتی را که در مهد دارن بهتون یاد میدهند را یاد بگیری و زیاد بهت فشار نیاریم.
آرمان در نمایشگاه
آرمان در غرفه برج میلاد در حال رنگ آمیزی که اصلا بهش توجه نداشت و فکرش پیش عمو پورنگ بود
آرمان در حال بازی با بچه ها به همراه مسئول تبلیغات و سرگرمی که بچه ها را با مسابقه سرگرم کرده بود
موقع خروج از نمایشگاه اصلا رضایت نمیدادی بیرون بیایی چون هنوز منتظر اومدن عمو پورنگ بودی در نتیجه بهت قول دادیم فردا راس ساعت اومدن عمو شما را دوباره ببریم نمایشگاه.پس با وجود اینکه مامان خیلی کار داشت و امتحان هم داشت دوباره بخاطر شادی وجود شما که آلان مدتهاست که علاقه داری بری برنامه رنگین کمان یا برنامه عمو پورنگ ولی تا حالا پیش نیومده و هر روز برنامه ها و سی دی های عمو پورنگ را اینقدر دوست داری و در روز بارها اونها را تماشا میکینی.... پس دوباره رفتیم.بعد ناهار 1 ساعت خوابیدی و بعد رفتیم.تا رسیدیم فقط دنبال عمو میگشتی تا رفتیم به غرفه اش و دیدیم داره با بچه ها عکس میگیره.اول که عمو را دیدی ازش خجالت کشیدی....شما که اینقدر با شوق برای دیدنش میدویدی یک دفعه از دیدن وجود عمو که دیگه پشت دوربین نبود و با همه عکس میگرفت کمی عقب کشیدی وقتی نوبتت شد یک عکس با پدر و عمو گرفتی و بعد از مدتی رفتی بغل عمو پورنگ و تو بغلش باهاش عکس گرفتی.عمو خیلی مهربون بود و خیلی با احترام رفتار میکرد.واقعا قابل تحسین بود.شما به آرزوت رسیدی و بعدش خیالت راحت شد و شیر موز و کیکت را راحت خوردی و حالا که خیالت راحت شده بود میخواستی بازم بری و غرفه ها را تماشا کنی و ما هم از دیدن آرامش شما و شادی درونیت خوشحال بودیم.چقدر آرزوهای شما کوچولو ها کوچیک و ساده است و با کوچکترین موردی شاد میشین. این اولین آرزوی شما پسرم بود که خدا را شکر راحت بهش رسیدی.آرزوی دیدن عمو پورنگ.
آرمان و عمو پورنگ مهربون در نمایشگاه
آرمان در غرفه عمو پورنگ
آرمان به آرزوش رسید و با خیال راحت رفت روی جایگاه برگزاری برنامه و شیر و کیکش را خورد
قربون اون آرزوهای کوچیک و ساده ات بشم