آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

خاطرات و عکسهای روزهای برفی 89 و 90 (توچال)

1390/9/10 23:48
نویسنده : مامان آرمان
1,965 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام گلکم

 

عشقمی

آرمان 5 ماهه بهمن سال 87

در وبلاگ یکی از دوستان یک موضوع با عنوان جالبی را خوندم.عنوان موضوع بود صندوقچه دل که در مورد خاطرات بود.بعد از خوندن متن در اون وبلاگ یک سری زدم به تمام متنهایی که در طول این چند ماه برات نوشتم و مروری بر خاطراتی که گذشته و دیدم که آلان با خوندنشون چقدر همشون برام قشنگ هستند و امیدوارم که در سالهای بعد هم شما با خوندنشون لذت ببری.

 هر کدوم از ما وقتی در مرکز اتفاقات هستیم ...متوجه اصل قضایا نیستیم و شاید خیلی ساده از کنارشون رد بشیم  ولی وقتی یک مدتی از روش میگذره همون ماجراها خیلی پر رنگتر و زیبایر به نظر میرسند.درست مثل اشیاء قدیمی که وقتی ما اونها را مدام در زندگی میبینیم ارزش و خاطراتی را که باهاشون داریم را درک نمیکنیم...حالا اگه همون اشیاء را سالها نبینیم و ازشون استفاده نکنیم  و بعد از سالها دوباره چشممون بهشون بیافته با یک حالتی میگیم ...آه یادش بخیر چه خاطراتی باهاش داشتیم......

گذر عمر هم همینطوره.....ما هم اکنون خاطرات قشنگ فردا را میسازیم و بعضی از اونها را ثبت میکنیم تا فرداها اونها را بخونیم و ببینیم و به یاد این روزها بیافتیم.

امسال بر خلاف سالهای قبلی که زمستون و سرما و برف دیر به شهر ما میرسید ...کمی عجله کرده و هم سرما زود شروع شده و هم بارندگی باران و برف....آلان سالهاست که از شبه چله هم روزها میگذشت ولی برفی نمی اومد ولی امسال از آبان ماه بارندگی ها شروع شدند.آرمان گلم از باران بخاطر ترسی که از رعد و برق و پشت سرش بارون اومدن داره  زیاد خوشش نمی آد ولی برف و برف بازی را خیلی دوست داره.

www.smilehaa.orgwww.smilehaa.orgwww.smilehaa.orgwww.smilehaa.orgwww.smilehaa.org

بقیه در ادامه:

 

٤ آذر سال 90...روز جمعه....هوا ابری و سرد....شب قبل برف اومده وکوهای قسمتهای شمالی شهر پوشیده از برفه....تصمیم گرفتیم یک روز خوب همراه با برف بازی داشته باشیم.....شال و کلاه کردیم.....رفتیم سمت کوهای شمالی تهران.....بام تهران و بعد توچال....یاد پارسال افتادم که تو بهمن ماه هم اومده بودیم و با وجود اینکه تمام مسیر پوشیده از برف زیادی بود ولی خیلی شلوغ بود ....اون موقع آرمان 2 سال و 5 ماهه بود...و کمی لجبازی میکرد....دوست داشت خودش به تنهایی مسیر پر از برف را بدون کمک ما طی کنه و چقدر ما نگرانش بودیم . تو مسیر با هم یک آدم برفی ساختیم  آرمان از اینکه رو برفها به تنهایی میتونه محکم راه بره خیلی خوشحال بود....تو پارک کوچیک بین راه کلی با مردمی که برای برف بازی اومده بودن بازی کرد....با من و پدرش اصلا برف بازی نمیکرد و دوست داشت با مردم چه پسرها چه دخترها و چه بچه ها بازی کنه.....کلی شاد بود و دست بردار هم نبود....همه خسته میشدند ولی گلم اصلا خستگی را متوجه نبود و با تمام انرژی برف بازی کرد.....بماند که بعد از برگشتن به سمت ماشین اینقدر خسته بود که دیگه تکان هم نمیخورد و حال نداشت یک چیزی بخوره....

 

چقدر زود گذشت...انگار همین 2 ماه پیش بود ولی در واقع 10 ماه ازش گذشته.حالا آرمان 3 سال و 2 ماهشه و معنایی برف را خیلی بهتر متوجه میشه....از لجبازی پارسالی خبری نیست....خیلی عاقلتر شده  و بهتر به حرفهامون گوش میده و حالا ذهنش تمام خاطرات و ماجراها  را ثبت میکنه و به خاطر میسپاره.مسیر بام برفی نبود ولی روی کوه حسابی برف نشسته.گلم دستکشهاش را دستش کرده که بره برف بازی کنه و تا  دستش به یک کم برف میرسه  زود اون را گوله میکنه تا به مامان بزنه و بعدش کلی با صدای بلند هم قهقهه کنه.

boy hides behind snow bank animated gif

وفتی به بالای بام رسیدیم تله هم کار میکرد و آرمان همش سعی میکرد که راضیمون کنه که بریم تله سوار بشیم.از اونجاییکه مامان اصلا تله و ارتفاع و اینجور چیزها را دوست نداره موافق نبود ولی آرمان پاش را کرده بود تو یک کفش که الا و بلا که تله.....بماند که اول نمیدونست اسمش چیه و بعدش که بهش گفتیم یاد گرفت....فکر میکرد اسباب بازی تو پارکه که میخواد بره سوارش بشه....هوا از همون دامنه کوه ابری بود و اصلا بالا دیده نمیشد....جمعیت خیلی زیاد نبود....هوا سرد بود ولی ما که لباس زیاد پوشیده بودیم برامون مطبوع بود.

خلاصه مامان رضایت داد و سوار شدیم البته فقط تا ایستگاه 2....آرمان نمیدونست که تله تو ارتفاع چه حسی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟وقتی سوار شد و دید که تو ارتفاع زیادیه و حس زیر پا خالی شدن بهش دست داد تازه فهمید چه خبره؟البته اصلا تکون نمیخورد و حرف نمیزد ولی کاملا بی صدا و آرام و بدون حرکت ...سیخ نشسته بود و انگار صحبت کردن تمرکزش را بهم میزد....شاید یک کم ترسیده بود ولی بی حرکت و محکم نشسته بود...حالا خوب بود که دور و بر مه بود و زیاد دید نداشتیم....تو ایستگاه 2 پیاده شدیم....هوا به نظر گرمتر از پایین بود ولی مه بیشتر بود و برف هم که خیلی زیاد بود.کلی برف بازی کرد و بعد از اینکه کاملا از بازی سیر شد برگشتیم پایین  و بعد از پیاده شدن از تله محو تماشا حرکت کابینهای تله در ایستگاه شده بود.

این هم عکسهای پارسال و بعدش مال امسال......

زمستان 89

١٥ بهمن 89 مسیر بام تهران

برف بازی در یک روز زمستانی ولی گرم سال 89 با مردم

 

عزیزانم

آرمان و پدر و آدم برفی

 و حالا پاییز سال 90 همان مکان

آرمان عاشق برف بازیه

آرمان در تله کابین توچال

ایستگاه 2 توچال

ایستگاه 2 توچال

وقتی خوب بهشون نگاه میکنم...میبینم که چقدر نسبت به پارسال تغییر کردی گل مامان. 

شکلکهای جالب آروین

بازم مثل همیشه مامان عاشقت هستش

شکلکهای جالب آروین 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان امیر علی
11 آذر 90 1:47
سلام دوست خوبم .ایشاله هر جا باشین خوب و شاد باشین و سلامت و موفق مرسی به ما سر می زنید ما به شما عادت کردیم و دوستتون داریم و دلمون هم واستون تنگ می شه راستی چه جالب هفته ای مشابه به هم داشتیم .ارمان جون وقتی هم سن امیر علی بوده نسبت به امسال خیلی تغییر کرده و ماشاله مرد شده .امیدوار شدم من همش فکر می کنم امیر علی هم بزرگ می شه ؟ واقعا خاطرات و مرور انها همیشه واسه ما ادمها لذت بخشه .کاملا درست گفتی .مرسی به ما سر زدین .ارمان جون رو ببوس


ممنون هستیم از شما که همیشه بهمون سر میزنید و با پیامهاتون ما را دلگرم میکنید
مامان امیر علی
11 آذر 90 1:50
راستی خیلی کاپشن و شلوار ارمان جون قشنگ هستش و بهش می یاد افرین به این مامان با سلیقه من که هنوز چیزی پیدا نکردم واسه امیر علی .ای مامان ترسو مرد باش نترس برو همراه پسرت باش


آره باید خودم را یک کم در این مورد تقویت کنم.راست میگی حق با شماست.
در مورد کاپشن که سلیقه مامان نیست و سوغات خاله جون آرمانه که پارسال براش خریده بود ولی یک کم بزرگ بود و موند برای امسال.
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
11 آذر 90 14:12
سلام.چه قدر عالی.خوش به حالتون.چقدر برف بازی میچسبه.ماهان منم عاشق برفه ولی فقط از تلویزیون دیده.آخر هفته بعد داریم میریم شهر خودمون.خدا کنه برف بیاد بچم از نزدیک ببینه.البته وقتی فقط چند ماهه بوده بهش از نزدیک نشون دادم ولی یادش که نمیمونه.کاش حالا که معنی برفو بهتر میفهمه ببینه.
عکساتون واقعا عالی بود.آدم خودشو همونجا تصور میکنه.وسط برفا.
در ضمن منم خیلی دوست دارم زود به زود بهتون سر بزنم.ولی وقت نمیشه.البته تا حالا به همه پستها به موقع خودمو رسوندم.

امیدوارم حتما در سفری که در پیش رو دارید برف بباره و ماهان عزیز هم بتونه اون را لمس کنه و لذت ببره.ممنون از شما که همیشه بهمون سر وقت سر زدید و با پیامهاتون ما را شاد کردید.
مامان آرین
12 آذر 90 11:40
آخیییییییییییی میبینی مامانی آدم در گیر و دار روزمرگی متوجه نمیشه ولی وقتی به عقب برمیگردی تغییرات به نظر میاد. خدا رو شکر که به آرمان جونم خوش گذشته و دلی از عزا در آورده


ممنون خاله شیده جون.