آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

دهمین سالگرد ازدواجمون

سلام این مطلب مخصوص و مابین من و پدر هستش. گرچه ساده و کوتاه ولی تبریک و پیمان مجدد مابین ماست.دهمین سالگرد یکی شدنمون مبارک همسرم. در 21 بهمن 82 شب عید غدیر ما دست در دست هم گذاشتیم . آلان یک دهه است که در کنار هم هستیم.هرسال در این شب بخاطر جشن 22 بهمن نورافشانی در آسمان شهر میشه و من و پدر اون را به فال خوش خودمون میگریم و سعی میکنیم با جشنی کوچیک خودمان را خوشحالتر کنیم. خدا لطف کرده و دسته گل زندگیمون آرمان را در سال 87 بهمون داد و اون سال با وجود پسرکم پنجمین سالگردمون را جشن گرفتیم. اما یکی از بهترین خاطرات ما از سالگرد ازدواجمون مربوط هستش به 21 بهمن 91 که درست در سالروز یکی شدنمون  ...
20 بهمن 1392

روز برفی بهمن ماه 92

سلام پسر خوب مامان بعد از انتظاری طولانی از 2 روز پیش داره در تهران برف میباره. امسال اصلا برف و بارون درست و حسابی نداشتیم و جز یک برف مختصر در دیماه که اون هم فقط تو چند تا از مناطق شمال تهران قابل درک بود دیگه برف نیومد و آرزوش را تو دل بزرگترها و به خصوص بچه ها گذاشت.ماه گذشته تا برف مختصر اومد روز جمعه با هم رفتیم پارک ولنجک که درست و حسابی برف داشت و کلی با یک پسر بچه که اون هم برای برف بازی اومده بود بازی کردی و یک آدم برفی من و شما با هم ساختیم که چون موبایل همراهم نبود نتونستم ازش عکس بگیرم.از پریروز داره در تهران برف میباره و الان هم در حال بارش هستش.با اینکه مدارس ابتدایی و ...
15 بهمن 1392

ارائه کار سه ماهه اول سال تحصیلی 92 (مهر و آبان و آذر) در مهد

سلام به پسر ماه خودم خلاصه ای از خاطره ارائه کار سه ماهه اول سال تحصیلی 92 در مهدت را برات اینجا ثبت کردم. روز چهارشنبه 20 آذر 92 ارائه کار کلاسی شما بود.صبح با هم رفتیم مهد و برنامه ساعت 10 شروع میشد.ایندفعه اولین مادری بودم که به برنامه رسیده بودم.(برعکس دفعات قبل) اول مدیر محترم مهد گزارشی از عملکرد کلاسیتون ارائه داد و بعد شما و دوستات حاضر شدید.برنامه با کلاس فارسی و مربی مهربون این بخش یعنی مرجان شروع شد.ابتدا شعری از حافظ بعدش سه تا ضرب المثل به شکل گروهی خونده شد . مربی فارسی فلش کارتهای فارسی را نشونتون داد و شما اونها را میخوندید و بخش می کردید و بعدا بعضیشون را جلوی چندتا از بچه ها&...
24 آذر 1392

شعر باز باران

  دو هفته پیش آرمان به مدت یه روز مریض شد.تب کرده بود و چون شب بود بردیمش بیمارستان کودکان طالقانی.بچه های مریض در صف انتظار معاینه زیاد بودند.همه از اون ویروسهای تب و استفراغ گرفته بودند.خدا را شکر آرمان اون علایم را نداشت.ما تا نوبتمون بشه تو ماشینمون منتظر بودیم که باران هم میومد.آرمان تو بغلم بود و برای اینکه سکوت را بشکنم و توجه آرمان را از تبی که داشت پرت کنم آروم شعر باز باران را که تو کتاب دبستان میخوندیمش و باید حفظ میکردیم را شروع کردم به زمزمه.وقتی شعر را که همراه بود با بارش زیبای باران را میخوندم چقدر آروم شدم.آرمان هم خوشش اومده بود و با اینکه حال نداشت میگفت دوباره بخون.بیشتر شعر را حفظ بودم اما چند بیت انتهایی را ی...
17 آذر 1392

لعنت به این هوای آلوده

سلام پسر مامان ما تو شهر تهران زندگی میکنیم.پرجمعیت ترین و شلوغترین و آلوده ترین شهر در ایران.وقتی هوا رو به سردی میره غصه ما میشه برگردون هوا و آلودگی.من زمانی که بچه مدرسه ای بودم تو فصل های پاییز و زمستون سرفه و سینه درد داشتم و حالا خیلی از بچه ها اینطورند.البته خدا را شکر فعلا شما پسرم اینطور نیستی.امروز چهارشنبه 6 آذر 92 چهارمین روزی هستش که مهدها و مدارس ابتدایی از ابتدای سال تحصیلی بخاطر هوای آلوده تعطیل شدند.البته روزهای آلوده ای هم داشتیم که تعطیلی در کار نبوده... مثل چند روز پیش.گاهی هم فقط طرح زوج و فرد از درب منازل هستش که تعطیلی در کار نیست ولی ما بخاطر اینکه یک ماشین با یه پلاک داریم اگر با آژانس نریم مهد ع...
6 آذر 1392

شعری برای مادر

چند وقتیه که فیلم خرده ستمگران شبها از تلویزیون پخش میشه و من سعی میکنم همیشه این فیلم را تماشا کنم.یکی از قسمتهاش در مورد نامادری بود که دختر خونه ازش خوشش نمیومد و اون را با سیاست خاص خودش طوری اذیت میکرد تا نهایتا تقصیرها بیافته گردن نامادری و دختره به هدفش که از چشم افتادن نامادری از چشم پدر و سپس طلاق دادن نامادری بشه برسه.در انتهای فیلم نامادری با شیطنت دختر خونه جنین در شکمش را از دست میده و تصمیم میگیره اونجا را ترک کنه.این شعر مادر توسط نامادری در صحنه پایانی فیلم خونده شد که با صدای هنرپیشه در اون حس غم انتهای فیلم بسیار تاثیر گذار بود.من و پدر وقتی این شعر را شنیدیم تو فکر فرو رفتیم.چون شعرش را دوست داشتم اینجا گذ...
26 آبان 1392

آرمان و محرم 92

سلام عزیز مامان محرم امسال با سوالات زیادی در ذهنت جا گرفته.امروز 15 مهر 92 وقتی داشتیم میرفتیم مهد رادیو ماشین را روشن کردم ...مثل بقیه روزها که گاهی رادیو و گاهی سی دی میگذاشتم.بهم گفتی سی دی بذار و من گفتم بهتر رادیو گوش کنیم.چرا شروع شد که برای چی سی دی گوش نکنیم و من که از بچگی یاد گرفتم در این ایام موزیک گوش نکنم بهت گفتم اخه ایام عذا است و ما باید بخاطر امام حسین که روزهای شهادتش نزدیکه موزیک شاد گوش نکنیم.دوباره سوال شروع شد که امام حسین چی شده و چی نشده که من پرچم های سیاه و قرمز تو گوشه و اطراف و بخصوص کنار پلها را بهت نشون دادم و سیاه که علامت در سوگ بودن و قرمز که نشان ریختن خون امامون هستش و اینکه چرا امام را...
15 آبان 1392

مشهدی آرمان 3

سلام عزیزم خدا را شکر که باز قسمت شد به زیارت اما رضا (ع) بریم.مدتهاست که دلم هوای زیارت کرده بود.تقریبا از خرداد ماه میخواستیم برنامه سفر را جور کنیم که با مامانی و خاله سهیلا بریم اما نشد تا قسمت شد برای روز عید غدیر برنامه ریزی کنیم.خیلی دلم هواشو کرده و بیصبرانه منتظرم تا فردا 30 مهر 92 عازم بشیم.من و شما همسفر خاله زهره هستیم و سه تایی راهی زیارت میشیم.کاش پدر هم میتونست همراهیمون کنه اما شرایط کاری بهش اجازه نمیده.جا داره همینجا از پدر مهربون و همچنین از خاله زهره که با ما همراه شده و  مقدمات سفر را فراهم کرده و همینطور از خودم که برنامه ریزیشو کردم تشکر ویژه ای کنم.این سومین سفر آرمانی به مشهد هستش.اولین...
29 مهر 1392