آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

آرمان و سفر به چین (قسمت اول)

 پسرکم عزیزمامان می خوام در مجموعه ای طبقه بندی شده خاطرات اولین سفر خارج از کشورت را برات بنویسم تا تمام لحظه لحظه این سفر هم برای شما وهم خودمون باقی بمونه چون شما خیلی کوچکتر از اونی که بخواد چیزی ازاین سفر خوبمون تو ذهنت نگه داری و تنها یادگاری این سفر همین نوشته ها و عکسها هستن. این اولین سفر 3 تایی ما به خارج از کشور بود.من و پدر قبل از تولد شما با هم مسافرت رفته بودیم ولی از زمان تولد شما تا این زمان دیگه نتونسته بودیم با هم به سفر خارجی بریم شاید علتش نگرانی زیاد من و پدر از سفر راه دور با شما بود که فکر میکردیم هم شما خیلی اذیت بشی و هم ما . مهمترین  نگرانی ما این بود که شما در مسیر طولانی ...
8 مرداد 1390

آرمان گزارشگر

  سلام به پسر عزیزم و گلم آرمان خان امروز میخوام یکی دیگه از شیرین کاری های شما را بنویسم.شما هر روز یک کار جدید از محیط اطراف خودت یاد میگیری و اجرا میکنی و ما هم کلی لذت میبریم. چند وقتیه است که صبح جمعه ها برنامه جمعه تعطیله فتیله که تازگی هم اسمش و هم بازیگرانش عوض شدند را تماشا میکنی.البته برنامه سابق اسمش جمعه تعطیله فتیله بود و برات جالبتر بود.هم شما دوست داشتی و هم ما ولی از وقتی که بازیگرانش عوض شدند دیگه اون جذابیت رو حداقل برای ما نداره و اسمش هم شده جمعه به جمعه خونه به خونه. خلاصه مابین این برنامه یک مسابقه ای با نام مسابقه محله برگزار میشه که مجری اش آقای روشن پژوه و همیشه د...
28 تير 1390

نی نی شگفت انگیز ما (کد شماره 92)

سلام به پسر خوب و مهربونم امروز میخواهم یه خاطره از دوستت برات تعریف کنم.پارسال یعنی تو تابستان 89 بود که یه روز من و شما و دختر خاله روژین رفته بودیم تجریش یه دوری بزنیم که به مغازه اسباب بازی رسیدیم و شما طبق معمول توپهای داخل سبد مغازه رو دیدی و بهانه میکردی که توپ میخوای ولی ما کلی توپ برات خریدیم و خونه توپ از در و دیوار میباره بخاطر همین مامان مخالفت کرد و چون داشت اشگت در میاومد مامان دلش سوخت و با رضایت شما یه عروسک برات خریدم البته شما از همون بعد از نوزادی علاقه ای به عروسکهای مختلف نشون ندادی ولی این عروسک چون شبیه نوزاد آدم بود را دوست داشتی.وقتی آوردیمش خونه اولین اسمی که به ذهنم رسید اشکان بود که از همون موقع اشکا...
27 تير 1390

داستان ولادت امام زمان (عج) تقدیم به پسرم آرمان

سلام بر حضرت ولی عصر (عج) وهمچنین  پسر عزیزم این داستان زیبا از تولد امام زمان (عج) را در وبلاگت گذاشتم تا به برکت وجودی آن امام بزرگ که عالمی در انتظارش هستند اولا وبلاگت به عطر نام آن امام همیشه معطر باشه و دوما شما هم یکی از منتظران کوچولوی امام باشی و سوما حضرت مهدی (عج) حافظ تمامی فرشته های بی بال کوچولوی روی زمین از جمله  شما باشه.     داستان ولادت امام زمان (عج): جمعه پازدهم شعبان سال 255 هجری در سامراء حضرت مهدی (عج) چشم به جهان گشود. حکیمه دختر اما محمد تقی (ع) نقل کرد که امام حسن عسگری (ع) مرا خواست و فرمود: "عمه امشب نیمه شعبان است.ن...
23 تير 1390

لغت نامه آرمانی در 2 سال و ......

                        لغت نامه آرمان در دو سال و....... این کلمات را کاملا صحیح تلفظ میکند : مامان : ماما                                    ماه : ما                            &...
19 تير 1390

تکامل نقاشی های آرمان

  سلام به عزیزکم آرمان قند عسل. شما مدتهاست که با مداد رنگی و مداد شمعی و خودکار  نقاشی میکنی .اول فقط دایره های بزرگ میکشیدی و کل صفحه را از خطوط منحنی بزرگ پر میکردی کم کم خطوط صاف و شکسته هم به طرحهایت اضافه شد یک مدتی بعد فقط نقطه در صفحه میکشیدی که من از شما سوال میکردم مورچه میکشی آرمان؟ چون درست شبیه مورچه بود و شما این طرح رو به تقلید از نوشته های ما انجام میدادی. چند مرتبه من و پدر برات نقش خورشید و کوه و ابر و ستاره و خونه و.... کشیدیم و شما هم که خورشید و ماه  ابر و.... خوب شناختی و زمان و مکانشون رو هم یاد گرفتی علاقه مند شدی. دیروز صبح 13 تیر 90 که نشته...
14 تير 1390

اولین ورود آرمان به دانشگاه

پسر گلم شما به همراه مامان روز یکشنبه 29 خرداد 90 برای اولین بار پا گذاشتی تو دانشگاه مامان. مامان 6 و 7 سالی تو این دانشگاه رفته و آمده و کلی خاطرات خوب و کمی هم بد داره و اصلا فکرش رو نمیکردم که روزی با شما در اونجا با همدیگه قدم بزنیم. البته شما کوچکتر از اونی که خوب متوجه بشی و  برای من بسیار جالب تر بود. شما مثل همیشه در حال کنجکاوی و شیطونی مخصوص خودت بودی که من و پدر دیگه بهشون عادت کردیم البته این شیطنتهای  شما برای بعضی جالب و برای بعضی تعجب آور و برای اونایی که اعصاب ندارن خوشایند نیست ماشاءا.....باشه پسرم به این همه ورجه و وورجه که شما داری.نمی ...
4 تير 1390

آرمان به باغ وحش رفت اما........

پسر  گلم. روز جمعه 27 خرداد 90 من و پدر تصمیم گرفتیم که شما رو ببریم شهربازی رو باز که یکی پارک ارم است و یکی مینی سیتی.من از دوران بچگی خودم یادم میاد که پارک ارم نرفتم و یه تصویری ازش در خاطرم بود کلا همون موقع هم از پارک ارم چندان خوشم نمی اومد و شهربازی پارک وی رو ترجیح میدادم ولی حالا که شهربازی پارک وی هم جمع شده.پدر هم سالهای زیادی میشه که پارک ارم نرفته.خلاصه...... وقتی رسیدیم تصمیم گرفتیم بریم باغ وحش ارم چون شما خیلی حیوانات رو دوست داری البته منظورم سگ و گربه و پرنده و جوجه و....این قبیل حیووناس چون تو شهر که غیر اینا چیز دیگه ای نیست. ...
30 خرداد 1390