تیر و مرداد 91
سلام و صد تا سلام به عزیزک مامان سلام و صد تا سلام به عزیزک مامان از تیرماه تا شهریور برنامه های یکنواخت و خسته کننده ما ادامه داشت و خدا را شکر کمی کارهامون سبک شده.ماه رمضان هم به سرعت باد گذشت که مثل سالهای پیش نتونستم خوب استفاده کنم . علیرغم مشغله زیاد 2 بار افطار بیرون داشتیم و کلاسهای مخصوص شما که از تیرماه هفته ای 1 جلسه هست و ادامه دارد. تیرماه یک سفر 2 روزه رفتیم شمال (نور) فقط بخاطر اینکه شما بتونی بری دریا و لذت ببری و خستگی مدتها از تنت در بیاد.سفر ما به همراه بابایی بود و چهارتایی راهی شدیم.کم بود ولی خیلی خوش گذشت.هوا خیلی خوب بود و شما هم تا تونستی بازی کردی. ...
گفته های شیرین آرمان
سلام پسرم میخوام یک سری از جملات جالبی را که گاهی برامون عنوان کردی را اینجا بنویسم. امیدوارم همیشه لبخند روی لبهات باشه پسرکم این پست به مرور کامل میشود .... به سمت ادامه مطلب میخوام یک سری از جملات جالبی را که گاهی برامون عنوان کردی را اینجا بنویسم. امیدوارم همیشه لبخند روی لبهات باشه پسرکم این پست به مرور کامل میشود .... قسمت اول مادر: روز مادر بود...از صبح هر کانالی را تو تلویزیون میدیدی داشت درباره مادر و شعر برای مادرصحبت میکرد و پخش میشد....من هم کلی ذ...
جوجه طلایی آرمان
سلام به پسر یکی یکدونم.... عزیز خونم روز یکشنبه 3 اردیبهشت 91 داشتم از سر کار برمیگشتم....تو مترو بودم که تصمیم گرفتم برم تجریش برای خرید...وقتی کارم تموم شد آقایی کنار خیابان جوجه میفروخت.....تو یک کارتون تعدادی جوجه های رنگی...تو یک کارتونه دیگه جوجه های زرد رنگ و تو یک کارتون هم جوجه اردک های زرد و مشکی بود....من خودم تو بچگی جوجه نداشتم ولی خیلی دوست داشتم که با جوجه بازی کنم...هوس کردم و یکی برای دل کوچیک پسر خوب خودم خریدم...فروشنده یک کیسه غذا هم براش داد....حالا این جوجه هم مدام جیک جیک میکرد البته تو جاهاییکه سر و صدا زیاد بود به گوش نمیرسید ولی همینکه به جای خلوت میرسیدم صداش بلند به نظر میومد ...میخواستم عرض خیابان را رد...
این روزهای آرمانی در سال 91
گلم سلام آرمان نوروز 91 (شمال) حال و هوای روزهای بعد از عید ما با قبل از عید 180 درجه که نه ولی 120 درجه تغییر کرده. شما دیگه مهد نمیری البته نه بخاطر اینکه مهدت خوب نبوده.... نه.....بلکه مامان در برنامه هاش تغییراتی داده که بیشتر با هم باشیم....البته چندبار مریضی و مصرف 3 بار مداوم آنتی بیوتیک برات درست در ماه آخر سال 90 باعث ایجاد این تغییر شد که باید از پدر بزرگها و مادر بزرگ های مهربونت تشکر کنیم که بهمون کمک میکنن و ایشاءا...سایشون بر سرمون باشه و قدرشون را بیشتر بدونیم.... صبحها تا ساعت 10.30 میخوابی که البته خیلی زیاده ولی از عادت صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدن...
خداحافظی آرمان با سال 90 و سلام بر سال 91
سلام گل مامان قبل از اینکه دیر بشه اومدن بهار 91 و چهارمین بهار زندگیت را بهت تبریک میگم امیدوارم شاد و سلامت و موفق سالهای خوبی را در پیش رو داشته باشی. بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال...
آرمان سیبیلو
سلام قند عسل مامان خرداد 88 نمیدونم زمانی که این نوشته ها را میخونی اینقدر بزرگ شدی و سیبیلهات در اومده یا نه؟؟؟ بهرحال آلان دوره ای است که شما به این قضیه اهمیت میدی و برات هم خیلی جالبه..... توجهت از زمانی به این قضیه معطوف شد که چندی پیش توی یکی از سریالهای داخلی یک آقا سیبیلویی بود که بزرگ خاندان و فرد مورد احترام بود و با صدای کلفتی با حالت حق به جانب حرف میزد و سیبیلهای خوبی هم داشت....حالا ما بزرگترها اینقدر تو احوالات خودمون بودیم که شکل کلی را میدیدیم ولی شما سیبیلهای اون آقا خیلی برات جلب نظر میکرد.... چند وقتیه که میگی :مامان من آقا سیبیلویم و صدا...
آرمان 3 سال و 3 ماه و 3 روزه
آرمان 8 ماهه...اردیبهشت 88 پنج شنبه 1 دی ماه 1390 آرمان گلم 3 سال و 3 ماه و 3 روزه شد. این اتفاقیه که از 1 سالگی تا 12 سالگی هر شخصی بوجود میاد و فقط 12 سال میشه اون تاریخ رند سال و ماه و روز را با همدیگه داشت.....2 سال اول را نتونستم ثبت کنم چون حساب کردنش مشکل بود ولی امسال به یمن عضویت در نی نی وبلاگ این امکان فراهم شد و تونستم اون را ثبت کنم. امیدوارم که در طول عمرت همیشه سلامت ...موفق...ش...
شیرینکاریهای این روزهای آرمانی
سلام به پسر خوب خودم اواخر فروردین 88 نمیدونم آلان که داری این نوشته ها را میخونی چند سالته؟...کجایی؟....ما هنوز هستیم یا نه؟.....اصلا برات جالبه که اینها را بخونی یا نه؟....اصلا میتونی فارسی بخونی یا نه؟.....خلاصه امیدوارم که هم عمر این سایت و وبلاگ و هم عمر ما اونقدری باشه که بشه این خاطرات را بدستت رسوند. یکی از آرزوهای مامان اینکه که شما بتونی یک مهندس خوب بشی.... انشاأا.......حالا یا مهندس تو بخش هوایی یا کادر هوایی یعنی همان هواپیمایی......اما اصلا به این بخش از کار تو کشورمون نمیشه امید داشت و اصلا هم ایمن نیست و مامان آرزوهای بزرگ بزرگی تو سرش داره که بتونه شما را به او...