نی نی شگفت انگیز ما (کد شماره 92)
سلام به پسر خوب و مهربونم امروز میخواهم یه خاطره از دوستت برات تعریف کنم.پارسال یعنی تو تابستان 89 بود که یه روز من و شما و دختر خاله روژین رفته بودیم تجریش یه دوری بزنیم که به مغازه اسباب بازی رسیدیم و شما طبق معمول توپهای داخل سبد مغازه رو دیدی و بهانه میکردی که توپ میخوای ولی ما کلی توپ برات خریدیم و خونه توپ از در و دیوار میباره بخاطر همین مامان مخالفت کرد و چون داشت اشگت در میاومد مامان دلش سوخت و با رضایت شما یه عروسک برات خریدم البته شما از همون بعد از نوزادی علاقه ای به عروسکهای مختلف نشون ندادی ولی این عروسک چون شبیه نوزاد آدم بود را دوست داشتی.وقتی آوردیمش خونه اولین اسمی که به ذهنم رسید اشکان بود که از همون موقع اشکا...