آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

مهد جدید آرمان

سلام گلم....  پسر مامان.....  عسل مامان..... اولین حمام آرمان بعد از تولد در خانه   پرونده مهد اول کلا از فردای روز تولدت بسته شد.فقط 2  روز سردرد و عصبانیت و یک خاطره بد برای مامان باقی گذاشت.البته تو ذهن شما هم کمی ناراحتی از اون مهد مونده.چون چند روز بعد که از کوچه مهد سابق به مقصد کلاس مامان میرفتیم شما با ناراحتی گفتی مهد نه...... یعنی این مهد نریم .چون مسیر را خوب بلدی و فکر کردی دارم میبرمت مهد.پنج شنبه پیش هم که با هم رفتیم مدارک داخل پرونده و وسایل باقی مانده شخصی ات را بگیرم خیلی راضی نبودی بری داخل و وقتی هم که رفتیم تو یه گوشه نشستی و مثل اوایل نرفتی با اسباب بازی...
14 مهر 1390

راهنمایی از دوستان خوب وبلاگی

سلام صدتا سلام ما اومدیم گرچه هنوز نگرانی ام تمام نشده   ممنونم از تمام دوستان خوبمون که بعد از تولد پسری بازم ما را مورد لطف خودشون قرار دادن .قضیه از این قرار بود که آرمان تقریبا ٣ هفته رفته مهد.من اون را از ٧ شهریور گذاشتمش مهد تا اومدن مهر عادت بکنه و من هم از اوایل مهر که آماده میشم برم سره کار مشکلی براش نباشه.بعد از کلی تحقیق و وقت گذاشتن یه مهدی که تو منطقه مان مناسب بود با کلی نگرانی ثبت نام شد.از این خیلی ناراحتم که چقدر زمانه بد شده.همه بخاطر پول و بدست اوردن موقعیت  هر کاری میکنن ...دیگه غباهت دروغ گفتن واقعا ریخته.....دیگه اصلا نمیشه به نزدیکترین افرادی که تو جامعه باها...
2 مهر 1390

تشکر از همه دوستان خوب وبلاگی

سلام دوستان خوب سلام به تمامی دوستان عزیزی که به وبلاگ ارمان سر زدن و پیامهای زیباشون را بابت تبریک تولد آرمان گذاشتن. مامان یه چند روزی هستش که مشغله داره.این مشغله هم فکری است و هم عملی که سر فرصت ماجرایی که روز تولد پسری پیش اومده و ذهن مامان را مشغول کرده را مینویسم ......و از تمامی دوستان تشکر میکنم.فکر نکنید بی وفا هستیم و بهتون سر نمیزنم فقط بخاطر یک سری قضایا نتونستم بهتون سر بزنم و پیام تشکر براتون بفرستم.فعلا این تشکر را قبول کنید تا بعد. این گل زیبا به پاس تشکر از شما دوست خوب   ...
29 شهريور 1390

روزهای دلهره و اظطراب تا تولد آرمان

دوشنبه 25 شهریور 87 : عصر وقت دکتر زنان برای معاینات هفته های آخر بارداری داشتم.امروز مامانم هم باهام اومد مطب.مامان از هفته پیش که بخاطر بالا بودن فشارم بستری شده بودم نگران بود.مطب خلوت بود.خانم دکتر معاینه کرد.شکمم خیلی پایین اومده بود.انگار بچه هر آن میخواست بیافته.پایین دلم خیلی درد میکرد.خوابیدنم خیلی مشکل شده .چند وقتی میشه روی صندلیهای راحتی میخوابم.البته خوب خوابم نمیبره ولی کاری نمیشه کرد. خانم دکتر اوایل مهر می خواست بره مسافرت.تو تقویمش زمان زایمانم را 12 مهر زده بود.گفت :  بهتره زودتر بچه به دنیا بیاد.بازم گفت : که چون فشارخون دارم هرچه زودتر باید زایمان انجام بشه.بازم گفت : که چون فشار دارم اطمینان نمی کنه ...
25 شهريور 1390

روزهای دلهره و اظطراب

    دوشنبه 18 شهریور سال  87 : عصر وقت دکتر زنان برای معاینه و چکاپ دوره ای ماه آخر بارداری.زمان زایمان به روش طبیعی 22 مهر 87.زمان زایمان به شکل سزارین 10 یا 12 مهر 87.فشار خون 14 روی 8 و 9.بقیه معاینات نرمال.دکتر پیشنهاد به بستری شدن در بیمارستان داد تا تحت مراقبت و کنترل وضعیت باشم.روزهای اولین ماه رمضان بود .امروز برای افطار از طرف مامان و بابای (مامان) دعوت به رستوران باغ گیلاس بودیم.برنامه دعوت افطاری کنسل شد.من در بیمارستان پذیرش و بستری شدم.اتاق 2 تخته بود .هم اتاقی خانمی میانسال که فردا عمل زنان داشت.مامانی و بابایی (مامان) با نگرانی به بیمارستان اومدن.شب مامان و بابا و بعد همسری رفتن.من همراه ند...
21 شهريور 1390

بازدید از نمایشگاه مادر و نوزاد و کودک و رقصیدن آرمان جلوی مردم

  یک هفتگی آرمان تو خونه بابایی عصر پنج شنبه 17 شهریور 90 تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه مادر و نوزاد و کودک که تو سالن حجاب برگزار شده بود.آخه مهد شما هم اونجا غرفه داشت و از طرف مهد هم دعوت کرده بودن. وقتی رسیدیم اینقدر شلوغ بود که جای پارک برای ماشین پیدا نمیشد. بعد از اینکه ماشین را با فاصله زیاد پارک کردیم به سمت سالن حجاب براه افتادیم.گروه گروه خانواده هایی که یا بچه های نوزاد داشتن یا بچه های همسن آرمان یا بزرگتر یا هنوز بچه هاشون تو شکم ماماناشون مهمون بودن در حال رفت و آمدن به نمایشگاه دیده میشدن. وقتی وارد شدیم اینقدر جمعیت بود که نمیشد غرفه ها را دید.غرفه اول مال نی...
19 شهريور 1390

عکس آتلیه

آرمان آلان حدود 3 ساله اش است البته 10 روز دیگه تولد 3 سالگیشه. این عکسها مال شهریور پارسال زمانی که تولد 2 سالگیش بود در آتلیه انداختیم. آرمان پسر خیلی مهربون و باهوشیه. ...
17 شهريور 1390

سر آشپز آرمان

      گلم        ٢٩ شهریور 87 آرمان 1 روزه.......آرمان جان به خانه خوش آمدی چند وقتیه که تو تهیه بعضی از غذاها دوست داری همکاری کنی و خیلی هم علاقه از خودت نشون میدی و مهمتر از همه اینها خیلی با ذوق و شوق کمک میکنی و از اینکه فکر میکنی که تمامشو خودت انجام دادی خیلی هم احساس رضایت میکنی...این را از نفس عمیقی که در انتهای آماده شدن خوراکی میکشی و دستات را بهم می مالی میشه کاملا فهمید.من هم از اینکه میبینم شما علاقه داری که یاد بگیری و کمک کنی و با دقت هم انجام میدی خیلی لذت میبرم و وقتی در نهایت که متوجه میشم خودت از کارت خیلی راضی...
16 شهريور 1390

بازیهای مورد علاقه این روزهای آرمان

  سلام به پسر از گل بهترم ساعات اولیه تولد فرشته کوچک ما در بیمارستان   بازیهای مورد علاقه شما دیگه کاملا پسرونه پسرونه شده.تا چند وقت پیش بازیهات شامل ترکیبی از بازیهای مختلف مثل بازی با وسایل آشپرخونه از جمله کاسه و قابلمه و قاشق و یا دیگر وسایلی تو آشپزخونه و گاهی بازی با وسایل دخترونه مثل کالسکه عروسک بود  یا پیدا کردن سرگرمی از وسایل شخصی این و اون بود ولی یه مدتی است که فقط بازیهای پسرونه میکنی و مامان بیچاره را که تو خانواده دخترونه بزرگ شده را مجبور میکنی باهات بازی کنه.مامان از اونجایی که همیشه با دخترها  بازی و تعامل داشته بازی پسرونه بلد نبود که به لطف شما آ...
11 شهريور 1390

اولین روز ورود آرمان به مهد کودک

سلام گلم سلام پسرم سلام عزیزم خدا را شکر که شما اینقدر بزرگ شدی که داری میری مهد کودک.امروز اولین روزی بود که به شکل رسمی  مهد رفتن را شروع کردی. مامان از مدتهاست که دنبال یک مهد خوب هستش و تا حالا با هم  مهدهای مختلفی را رفتیم و تحقیق کردیم.البته غیر خوب بودن نزدیک بودن به خونه هم مهمه. یک مهد نزدیک خونه با فاصله 3 دقیقه پیاده هستش ولی اینقدر بی نظم و کثیف و بی برنامه است که با وجود خیلی نزدیک بودن شما را اونجا ثبت نام نکردم.این مهد شما کمی از خونه دورتره و باید با ماشین بریم ولی از اونجا که از طرف بهزیستی ستاره گرفته و مدیرش خانمی هستش که دکتری روانشناسی داره و به مسایل و...
7 شهريور 1390